دی‌ماه ۱۳۸۲

جمعه، پنج دی‌ماه ۱۳۸۲

از تاریخ مشخص است که حدوداً چهار ماه چیزی ننوشتم. واقعاً متأسفم. چون تنها سندی که شاید باقی بماند از من همین نوشته‌هاست. البته شاید اگر سندی هم از من باقی نماند اصولاً مشکل خاصی پیش نیاید؟!

هنوز با رعنا هستم و فکر می‌کنم الآن چندین ماه است که سطح ارتباطمان یکسان است. یعنی مدت‌هاست که به اوج رسیده. لااقل از نظر من. اوج از نظر من یعنی اینکه همیشه دلت می‌خواهد پیشش باشی.

و البته مشخص است که همین خواسته‌ی «پیشش بودن» چندان عملی نیست. مخصوصاً با توجه به اینکه دو ماه دیگر جفت‌مان کنکور فوق داریم. راستی، چند هفته‌ای می‌شود که دیگر کلاس گیتار نمی‌روم. این نرفتن به بهانه‌ی خواندن برای کنکور بود. البته الحق و الانصاف در حد توانایی‌های خودم می‌خوانم و خوانده‌ام. ذکر یک نکته‌ی بدیهی: اگر رعنا نمی‌خواست با جدیت فوق بدهد و هی حرفش نبود مسلماً من هم تا حالا قیدش را زده بودم. 

این چند وقت خیلی روزها رفته‌ایم کتابخانه و با هم درس خوانده‌ایم و کاری که در زندگی موفق به انجامش نشده بودم (یعنی درس خواندن در کتابخانه) را بالاخره انجام دادم. در حال حاضر بزرگترین آرزویم این است که این خودکار درست بنویسد و بعدش هم اینکه رعنا پیشم بود و الآن مجبور نبودم چیزی بنویسم.

[رنگ خودکار از آبی به مشکی تغییر می‌کند.]

در این چند وقته انواع و اقسام دعواها را با رعنا داشته‌ایم.که تقریباً هیچ‌کدامشان سر موضوع مهمی نبوده‌اند. اما هیچ‌کدام ظاهر خوبی هم نداشته‌اند و حتی تا حدودی جنبه‌های هیستریک پیدا کرده بودند. بهرحال اصلاً در توانم نیست که ریز تمامی این دعواها را بنویسم و اصولاً برای این کار هم نیامده‌ام. نکته اینکه تمامی این دعواها به نحوی از بهانه‌گیری‌های من شروع شده‌اند. می‌خواهم تا آنجایی که حافظه‌ام یاری می‌کند تیتر این دعواها را بنویسم:

-چرا وقتی رفتیم رستوران بعدش اینقدر غر زدی که گران شده؟!

-چرا خانه‌ی نسترن اینها با کیوان [دوست‌پسر نسترن] زیاد لاس زدی؟!!!!

(از ذکر مورد بالایی واقعا خودم هم متأسفم!)

-چرا توی کوه که پایم درد گرفته بود تحویلم نگرفتی؟!

-چرا هرجا من می‌گویم برویم می‌گویی نه ولی برعکسش با جواب مثبت من روبرو می‌شوی؟!

-چرا امروز که خانه‌مان خالی است نمی‌آیی پیشم؟!

و چراهای دیگر. خوب شد این مسائل را تیتروار نوشتم، چرا که لااقل خودم فهمیدم که چقدر تمامی این دعواها احمقانه بوده‌اند.

الآن هم رعنا زنگ زد و هی می‌گفت ببخشید که این چند وقته نمی‌توانم خیلی پا به پایت بیایم و می‌گفت اگر می‌خواهی برو یک نفر دیگر را پیدا کن و قص علی هذا… بهرحال اینها responseهای دوست من است (که رابطه‌ام با او به اوج رسیده!) در قبال اینکه می‌خواهد درس بخواند. بهرحال تقصیر خیلی متوجه کسی نیست و اگر کسی این وسط مقصر باشد خودم هستم. چرا که از ابتدا شاید می‌شد حدس زد که یک دانشجوی نخبه چه مشکلات شخصیتی‌ای می‌تواند داشته باشد. البته لااقل تمامی این موارد از یک جهت برای من خوب است، و آن‌هم اینکه شاید وضع درسی‌ام سر و سامانی بگیرد. یا شاید حتی فوق قبول شوم؟! 

تقریباً یک بار چهار درس اصلی کنکور را خوانده‌ام. البته خواندنی که با نگاه مجدد احساس می‌کنم اولین بار است که مطالب را می‌بینم. تازگی‌ها Death گوش می‌کنم. اگر حوصله کنی و عمیق شوی موزیک قوی‌ای دارد. و البته حرف‌های نامفهوم. البته Lyricsها را گرفته‌ام ولی روی کامپیوتر رعنا جا مانده. خود موزیک‌ها خیلی غنای گیتاری دارند و بکلی از فضای Heavy Metal امروز که تکرار یک ریتم ساده است دور است.

تصمیم گرفته‌ام دیگر سر مسائل جزئی با رعنا دعوا نکنم و کلاً تا زمان کنکور هم استراتژی مدارا پیش گرفته‌ام. متاسفانه برای ترم دیگر هنوز واحد دارم. بقول احسان آخر سر هم این درس‌ها تمام نمی‌شوند و صرفاً ما را از این دانشگاه بازنشسته می‌کنند. رعنا هم به احتمال قوی اگر فوق قبول نشود می‌رود خارج (این البته نظر خودم است). و اصولاً اگر اینطوری نگاه کنیم، حتی اگر فوق قبول بشود باز هم بعدش می‌رود خارج!! بهرحال من فردی نیستم که بخواهم با تفکرات غالب رعنا و خانواده‌اش مخافت کنم. و احساس می‌کنم بحث مذکور از آن مباحثی است که بایستی پیش بیاید تا معلوم شود قضایا به چه صورتی در می‌آیند. راستی، دو پیت شراب انگور انداخته‌ایم (با حمید) که هم‌اکنون انگورهای له شده در پیت‌های پشت سرم در کمد آرمیده‌اند. امیدوارم این پیت‌ها به انجام مناسبی برسند. احساس بدی دارم از اینکه دیگر کلاس گیتار نمی‌روم و حتی بعضی اوقات به این نتیجه می‌رسم که دیگر تا آخر عمرم هم نخواهم رفت. اما فعلاً برنامه‌ام این است که بعد از عید دوباره شروع کنم. امیدوارم.

از این هفته هم قرار است بیشتر برای فوق بخوانیم. که البته هنوز این قرار شروع نشده کدورتها و حساسیت‌هایی پیش آمده. البته نه از جانب من. من تنها تصمیمی که گرفته‌ام این است که خیلی پیشنهاد  ندهم که فلان کار را بکنیم یا فلان جا برویم… و می‌خواهم این دوماهه را با برنامه‌های پیشنهادی رعنا جلو بروم. فکر می‌کنم معذرت‌خواهی امشبش هم برای این بود که فهمید تصمیم گرفته‌ام مطیع باشم… بگذریم. قصد دارم مرتب‌تر و کوتاه‌تر بنویسم. به امید خدا. 

13 پاسخ to “دی‌ماه ۱۳۸۲”


  1. 1 رهگذر غریب سپتامبر 26, 2020 در 12:54 ب.ظ.

    گاهی زود، دیر میشود. دیر میشود و دور میشویم.
    خیلی زود، خیلی دیر، خیلی دور…

  2. 2 sina سپتامبر 28, 2020 در 8:48 ب.ظ.

    برگی از تاریخ

  3. 3 Asiyeh اکتبر 1, 2020 در 12:02 ب.ظ.

    رعنا همون که اورده بودیش خونه و کفشاش ال استار بود و مامانت فک میکرد دوستت پسره !؟و براش چایی اورده بود !؟با چادر !؟🤣میبینی چه پستاتو حفظم واسه فوق اینجوری میخوندم الان اکسفورد که نه حداقل خواجه نصیر بودم 🤣🤣🤣

  4. 5 سارا اکتبر 2, 2020 در 2:21 ق.ظ.

    من هم زوجی رو از نزدیک می شناختم که تیپ های شخصیتی همین قدر متفاوت و حتی چه بسا متضاد از هم داشتن و مرتب در حال بحث و دعواهایی از جنس همین چیزهایی بودن که نوشتی.

    یک طرف رابطه دایما در حال متورم شدن از شدت ابراز خواسته های جورواجور و طرف دیگه در حال فشرده شدن و جمع شدن بابت یکی دو تا خواسته ی اصلی ش. یکی به فکر اینکه چطور میشه بیشتر دم رو غنیمت شمرد و خوش گذروند و چیزها و آدمها رو مصرف کرد و اون یکی آدم خسیس و محتاط و محافظه کار و نگران از آینده. یک طرف همیشه شاکی و ناراضی که هر روز هم بیشتر می خواست و بیشتر ناراضی می شد و اون یکی بی وقفه در حال تلاش برای متقاعد کردن طرف به اون راهی که خودش درست می دونست و سعی بیخود برای راضی نگه داشتنش با هزار ضرب و زور و احساس گناه و …
    سال های زیادی همین جوری با هم کلنجار رفتن و دست آخر هم خونین و مالین هر کدوم به راه خودشون رفتن. همون کاری که دقیقا باید از روز اول می کردن.

  5. 6 ناشناس اکتبر 18, 2020 در 12:40 ب.ظ.

    17 سال پیش

  6. 8 آیدین اکتبر 20, 2020 در 8:33 ب.ظ.

    زلزله بم

  7. 9 Sherry نوامبر 6, 2020 در 12:00 ق.ظ.

    حال ه شما خوبه آقای نویسنده؟ خبری ازت نیست!

  8. 10 آزاده نوامبر 10, 2020 در 2:39 ق.ظ.

    خیلی قشنگ بود…

  9. 11 ناشناس نوامبر 13, 2020 در 10:35 ب.ظ.

    لعنتی این همه بلا سر مردم اومده تو چرا نمینویسی ثبت بشه؟

  10. 12 Sherry ژانویه 7, 2021 در 3:05 ق.ظ.

    لطفا این دفعه خواستی بلاگت رو خصوصی کنی یک محبت کن من بتونم یک راه بهش پیدا کنم. خیلی دلم گرفت نمی تونستم وارد بلاگت بشم. وبسایت ندارم، من رو پشت دیوار نگذار لطفا.

  11. 13 علیرضا صفاریان فوریه 12, 2021 در 12:40 ب.ظ.

    سلام . کجایی ما باهات زندگی کردیم ، بازم مینویسی ؟


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s




رمانم: ناپدید شدن – انتشارات روزنه

KHERS’s Twitter

  • @invinciblehouse 🤝 10 hours ago
  • یه فشار ملایمی توی جمع بود که بشینیم عنکبوت مقدس ببینیم، بعد تبلیغشو دیدیم، دیدم واقعا نمی‌کشم، عذرخواهی کردم اومدم تو اتاق سلینجر خوندم. 10 hours ago
  • هم باید از این روزا می‌نوشتم، هم از طرفی می‌گم شاید بهتره به خاک سپرده بشه و برای همیشه مدفون بمونه. 16 hours ago

بایگانی

Blog Stats

  • 1٬344٬373 hits

grizzly.khers@gmail.com


%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: