قصور پزشکی

همان هفته‌های اول بعد از مرگ مادرم به قصور پزشکی و شکایت از پزشکش فکر کردیم. مادرم برای مشکل سنگ صفرا بستری شده بود. مشکل ساده‌ایست و درمانهای پیشرفته‌ای هم برایش موجود است. درمانهایی که در آنها حتی نیازی به عمل جراحی باز هم نیست. پزشک مادرم هم از چنین روشی استفاده کرده بود. روشی بنام «ای-آر-سی-پی*» که در آن بوسیله‌ی اندوسکوپ به کیسه‌ی صفرا و مجاری صفراوی دسترسی پیدا می‌کنند. اندوسکوپ می‌تواند مجاری و کیسه را از خرده سنگها و لجن‌های صفراوی تمیز کند. عکسها نشان می‌داد که مادرم یک سنگ صفرای ۱۲ میلیمتری دارد. سنگها و لجنها مجاری صفراوی را مسدود کرده بودند. مادرم را در بیمارستان تهران کلینیک بستری کردیم. پزشک معالجش دکتر سیامک خالقی بود. روش درمانش هم این بود که با همین تکنیک «ای-آر-سی-پی» یک استنت داخل مجاری صفراوی مادرم کار گذاشت. استنت لوله‌ای مشبک است که مجرا را باز نگه می‌دارد. چند تا از سنگریزه‌ها را حین عمل خارج کرد اما گویا سنگ بزرگ را نتوانسته بود خارج کند. وجود استنت باعث می‌شد که امکان خروج سنگ به خودی خود باشد. بعد از این عمل حال مادرم عالی شد. دردش تمام شد و رنگ زرد صورتش رفت و چهره‌اش به رنگ عادی خودش در آمد. ۲-۳ روز هم در بیمارستان ماند برای نقاهت. این همان دورانی‌ست که همه چیز خوب بود. فردای عمل حتی سر ذوق آمده بود و داشت داستانهای فامیلی‌اش را تعریف می‌کرد. پشتی تختش را بالا داده بودم. پایش را روی پایش انداخته بود. من روی مبل همراه اتاق نشسته بودم و نمی‌دانم چرا ازش فیلم گرفتم. تقریباً ۲-۳ دقیقه است. جاهایی که مکث می‌کند چیزی می‌گویم تا ترغیبش کنم بیشتر حرف بزند. این آخرین تصویر ضبط شده از مادرم است.

خودش هم از پزشکش و از فرایند درمانش راضی بود. چون پزشکش بدون جراحی داشت ماجرا را پیش می‌برد. مادرم تقریباً ۲۰ سال قبلش سرطان پستان داشت و طی درمان آن ۳۳ تا از غده‌های لنفاوی‌اش را برداشته بودند. بقول خودش چینی بند خورده بود. علائم فیزیکی «بند خوردگی» هم موجود بود: مثلاً دست و سینه‌ی چپش که جور ناجوری آب رفته بود، گویا بخاطر برداشتن همان غدد لنفاوی. پای تلویزیون که می‌نشست با دست چپش دمبل می‌زد. این توصیه‌ی پزشکی بود برای اینکه عضلات دستش آب نروند. اما خب دستش آب رفته بود. یعنی من می‌فهمیدم که بازوی چپش انگار خشکیده؛ نصف بازوی راستش بود. همان شب اولی که اورژانس تهران کلینیک بستری‌اش کردیم چشمم به پستان چپش هم افتاد. آن شب هنوز نمی‌دانستیم مشکلش صفراست. پرستار اورژانس می‌خواست نوار قلبش را بگیرد و مادرم هم از درد بخودش می‌پیچید و دست مرا محکم گرفته بود. دردش جوری بود که تقریباً هذیان می‌گفت و وقتی درد کمی کم می‌شد دستم را محکم می‌گرفت و می‌گفت یه کم دیگه بمون، الآن نرو. بهش اطمینان می دادم که همانجا هستم اما انگار حملات درد ذهنش را پاک می‌کرد. همانجا بود که پرستار لباس مادرم باز کرد و من بعد از مدتها پستان چپش را دیدم. انگار گرگ گازش گرفته باشد. یک تکه گوشت کج و کوله، بدون گوچکترین شباهتی به پستان. همانجا با خودم فکر کردم آخه چرا من باید این چیزا رو ببینم؟ البته نمی‌دانستم تا چند هفته بعدش قرار است چیزهایی ببینم که این یکی جلویش شهربازیست.

تکنیک قدیمی درمان سنگ صفرای بزرگ این است که با جراحی باز کل کیسه‌ی صفرا و سنگ‌ها و لجن‌های درونش را می‌برند و بر می‌دارند. زندگی بدون کیسه‌ی صفرا تبعات خاصی هم ندارد. فقط باید کمی در رژیم غذایی مراعات کرد و غذاهای چرب نخورد. اما بهرحال جراحی‌ست و مادرم بخاطر سابقه‌ی سرطانش خوشحال بود که دکترش بدون جراحی مشکل صفرا را حل می‌کند. سلامتی و مرض چیزهایی‌اند که آدم خودش می‌فهمد. ممکن است آزمایشهای پزشکی هر کدام از این دو حالت را تایید کنند یا نه اما خیلی وقتها آدم خودش با قطعیت می‌فهمد که مریض است یا سالم. مادرم هم بعد از «ای-آر-سی-پی» مشخصاً حالش خوب شده بود. می‌فهمید مرضی درونش بوده که دیگر نیست. این همان مایع صفراویی بوده که درونش تلنبار شده بود. دکتر با سمبه، با اندوسکوپ راه تخلیه‌ی اینها را باز کرده بود. اما کارکرد مایع صفرا چیست؟ گویا مایعی‌ست که صفرا ترشحش می‌کند و باعث هضم غذاهای چرب می‌شود. مادرم از سالها پیش می‌گفت که نمی‌تواند غذاهای چرب بخورد. حتی روغن لطیفی مثل روغن زیتون هم گویا برایش ثقیل بوده. هضم نمی‌شده. ترش می‌کرده. از آن طرف به شدت دنبال سلامتی و لاغری بود و ماها فکر می‌کردیم این ماجرای ناتوانی در خوردن غذاهای چرب چیزی ساختگی‌ست. یعنی ذهنش این را ساخته و خودش هم باورش شده که بدنش غذای چرب را «پس می‌زند». تازه وقتی فهمیدیم مشکل صفرا دارد معمای این چند سالش هم حل شد. و خب فهمیدیم که این سنگ گنده‌ای که گویا اندازه‌اش ۱۲ میلیمتر است ذره ذره طی این چند سال از رسوبات تشکیل شده. اینها البته نظرات و جمع‌بندی‌مان از اطلاعات اینترنتی بود، چون دکتر معالجش از این تیپهایی بود که به سختی حرف می‌زنند و اطلاعات نمی‌دهند. البته ایرادی نداشت چون بنظر می‌رسید فرایند درمانی پیشنهادی‌اش جواب می‌داد. رییس بیمارستان هم آشنای دوری در آمده بود تبحر دکتر خالقی را تایید کرده بود.

بعد از مرخص شدن از تهران کلینیک مادرم مثل روز اولش شده بود. کاملاً سالم و روبراه. آدمها هم برای عیادت می‌آمدند اما هر عیادتی تبدیل به محفلی برای بگو و بخند می‌شد چون می‌دیدند بیمار اصلاً هم بدحال نیست. یادم است عمه‌ام که آمده بود مادرم برایشان دوغ آورد. کسی به مهمان عصر دوغ تعارف نمی‌کند اما مادرم نسبت به اسراف بیماری ذهنی داشت و ماستهای محلی که برای پدرم می‌آوردند را دوغ می‌کرد تا مصرف شوند و نگندند. مهمانها دوغ نخوردند اما خود مادرم یک لیوان پر از دوغ سرکشید. دوغی که با ماست گاومیش سراب ساخته بود. چیز کثافتی که اینقدر ثقیل است که هر یک لیوانش در حکم یک وعده غذاست. بهش گفتم تو که صفرا داری خب نخور اینو اما خندید و یادم نیست چی جوابم را داد. ولی خب حالش واقعاً خوب بود و انگار دلیلی برای نگرانی نبود. تنها بخشی که از فرایند درمان باقی مانده بود همان استنتی بود که مجاری صفراوی را باز نگه داشته بودند. برای برداشتن این هم نیاز به یک «ای-آر-سی-پی» دیگر بود. دکترش هم عجله‌ای نداشت که استنت را بر دارد. اما خود مادرم نگران بود که مبادا اگر زیاد تحرک کند استنت از جایش در برود. بنظرم ترس مهملی بود. ولی خب در کل همین که چیزی خارجی و اضافی درون بدنش بود انگار ذهنش را اذیت می‌کرد. دو تا دلیل دیگر هم بود: یکی اینکه خواهر کوچکم برای تعطیلات نوروز از خارج می‌آمد و نمی‌دانم چرا، اما مادرم چیزی در مورد بیماری و بیمارستان بهش نگفته بود؛ یک دلیل دیگر هم اینکه می‌ترسید در تعطیلات حالش بهر دلیل اورژانسی بشود و پیدا کردن دکترش سخت باشد. دکترش هم موافق بود که همان اواخر اسفند فرایند درمان را کامل کنند، استنت را بردارند و تمام. برای این مرحله‌ی پایانی مادرم در بیمارستان جم بستری شد. دکترش چیزی در مورد امکانات بهتر بیمارستان جم گفت، یا شاید هم کمبود امکانات تهران کلینیک. من کمی مشکوک بودم؛ اگر امکانات تهران کلینیک ناکافی یا نامناسب بوده چرا «ای-آر-سی-پی» اول را آنجا انجام داده بود؟ خود مادرم که چندان نگران نبود و روحیه داشت. حتی فکر می‌کرد ماجرا سرپایی تمام می‌شود و لازم نیست شب بیمارستان بماند. می‌گفت سری قبل که آن قدر درد داشته و نهایتاً کارش به اورژانس کشیده بوده گربه از نگرانی چند ساعتی رفته زیر تخت مادرم. اما این سری گربه این کار را نکرده پس حتماً می‌دانسته که زود برمی‌گردم خانه. کمی که پرس و جو کردیم گفتند که حداقل یک شب باید بماند چون بیهوشی کامل دارد. مادرم این را که شنید کمی پکر شد اما نه خیلی. بعد از ظهر که نوبت عملش بود خودم کنار تختش تا دم اتاق عمل رفتم. دستم را گرفته بود و می‌گفت تو پسر بزرگی، اگه اینا چیزی گفتن نباید ناراحت شی، باید مراقبشون باشی. منظورم از اینا خواهر و برادرم بود. من می‌خندیدم و نمی‌فهمیدم چرا اینطوری وصیت می‌کند. بهش گفتم نیم ساعت دیگه برمی‌گردی و بقیه صحبتها رو با هم می‌کنیم. دستش را فشار دادم و رفت توی اتاق.

عمل «ای-آر-سی-پی» که تمام شد اولین کار تسویه حساب با شرکتی بود که وسایل پزشکی را اجاره می‌دهد. یعنی حتی هنوز دکتر را ندیده باید می‌رفتیم عابربانک دم بیمارستان و با تکنیسین شرکت تسویه حساب می‌کردیم. دکترش را خیلی کوتاه دیدم و گفت همه چیز خوب بوده، استنت را برداشته‌اند، از مجاری بالن رد کرده‌اند و ردی از سنگ و لجن نمانده. همه خوشحال بودیم. اما حال مادرم بعد از عمل خوب نمی‌شد. چند ساعتی خوب می‌شد و بعد تب می‌کرد. تب کم درجه که به تدریج فهمیدیم تب صفراوی است. پزشکش اطلاعات به خصوصی نمی‌داد. فقط هر بار می‌گفت چون هنوز تب دارد بهتر است که یک روز دیگر هم بماند. امروز و فردا می‌کرد و چیزی نمی‌گفت از علت اینکه چرا مادرم خوب نمی‌شد. مادرم کمی نگران شده بود. خاله‌ام نگران شده بود. حتی خاله‌ام یکبار آستین دکتر را گرفته بود، گریه و التماس کرده بود که آقای دکتر تو رو خدا راستش رو به من بگین، خواهرم چش شده؟ دکتر هم اطمینان می‌داد که چیزی نیست، تب قطع می‌شود و بعد مرخص است. پنج روز طول کشید و تب قطع نشد. می‌گرفت و ول می‌کرد اما قطع نمی‌شد. بیمارستان هم طبق روال خودش مرتب آزمایشهای لازم را انجام می‌داد. یعنی پزشکش می‌دانسته که چیزی غلط است، می‌فهمیده که دوباره مایع صفراوی تخلیه نمی‌شود و باعث تب می‌شود. اما به ما چیزی نمی‌گفت. ما هم اگر عاقلتر بودیم باید می‌دیدیم که مادرم دوباره رنگ و رویش زرد شده پس حتماً چیزی ایراد دادر. اما پزشکی مدرن اینطوری است که باید اعتماد کنی. وقتی دکتری که بخاطر تبختر یا هر چی حتی زورش می‌آید کامل توضیح بدهد و فقط تکرار می‌کند که همه چیز طبیعی‌ست چاره‌ای نیست جز اعتماد کردن. اما روز پنجم دکترش گفت که باید دوباره استنت بگذاریم. یعنی دوباره برگشت به روز اول. این خبر بدی بود. فکر کنم همین جا مادرم اعتمادش را به پزشکش از دست داد. ترسیده بود شاید دوباره سرطان است. ترسش را به پزشکش هم گفت. فرستادندش به آزمایشگاه مسعود در امیرآباد برای انجام آزمایشهای دقیق‌تر. خود آزمایش فکر کنم چند دقیقه طول کشید اما فرایند نوبت گرفتن و صف و دریافت جواب یک روز تمام، یعنی از صبح تا غروب طول کشید. جوابش هم ساده بود: سرطان نیست، اما تصاویر یک سنگ صفرای گنده نشان می‌داد، احتمالاً همان سنگ قدیمی، و به سرعت بایستی کل کیسه‌ي صفرا با جراحی برداشته می‌شد. اینها را پای تلفن به دکترش گفتم. پرستارها هم جواب آزمایش را برایش خواندند. پزشکش هم تایید کرد که باید فردا صبح جراحی شود، البته با محافظه‌کاری معمول خودش و گفتن چند تا اما و اگر. اما فردا صبحش قبل از عمل مادرم بعلت ایست قلبی مرد. کمی قبل از اینکه بفرستندش به اتاق عمل. مطمئن نیستم که فرایند درمان اشتباه بوده. شاید بوده و شاید نبوده. تنها چیزی که بهش مطمئن هستم این است که پزشک به بیمار و همراهانش که ما بودیم اطلاعات کافی نمی‌داد. بعد از برداشتن استنت دوباره تجمع صفرا شروع شد. مادرم تب می‌کرد و نه تنها بهبود و نقاهتی در کار نبود بلکه روز به روز حالش بدتر می‌شد. این را با چشمهایمان می‌دیدیم، پزشکش هم قطعاً می‌دید و البته مستندات پزشکی و آزمایشها هم حتماً همین را نشان می‌دادند. همان آزمایش خون ساده که روزی دو-سه نوبت می‌گرفتند مقدار «بیلی روبین» خون را نشان می‌داد، نشان می داد که صفرا دفع نمی‌شود. ولی پزشکش صرفاً امروز و فردا می‌کرد و چیزی از اینها به ما نمی‌گفت. این حق بیمار و همراهانش است که بدانند درمان چطور پیش می‌رود. ۱۵ سال پیش هم پسرخاله‌ام در شرایط مشابهی مرد. توی آی‌سی‌یو بود دکترش مدام می‌گفت حالش خوب است، ما فکر می‌کردیم رو به بهبود است و بعد ناگهان مرد. احتمالاً چنین ایرادی، منظورم همین اطلاع‌رسانی غیر شفاف از وضعیت بیمار بعنوان قصور پزشکی طبقه‌بندی نمی‌شود. شاید حتی اگر به ما گفته می‌شد که وضعیت مادرتان چندان مساعد نیست و شاید مجبور شویم کل کیسه‌ی صفرا را برداریم باز هم فرقی در انتهای داستان نمی‌کرد، یعنی مادرم با ایست قلبی می‌مرد. اینها را نمی‌دانم. اما مطمئنم آن بی‌اطلاعی از وضعیتش در آن چند روز نکبتی برای خودش خیلی بد بود. برای اطرافیانش هم افتضاح بود. یکی از همان روزهایی که قرار بود مادرم مرخص شود و بعد نشد، یک سه‌شنبه‌ای بود که پدرم برای نهار فسنجان درست کرده بود، چون فکر می‌کرد برای نهار مادرم هم برمی‌گردد.

من چند روزی به شکایت فکر کردم. حتی یک بار به همین شماره تلفن چهار رقمی که مخصوص شکایات پزشکی است زنگ زدم. اما سریع گوشی را قطع کردم. آخرش چی؟ چه فرقی می‌کند؟ پروانه پزشکی آن دکتر ملعون را باطل می‌کنند؟ چند میلیون دیه بابت مرگ مادرم به ما می‌دهند؟ با آن پول چه کار کنیم؟ برویم تور مالدیو؟ یک هیوندای شاسی‌بلند بخریم؟ خانه‌مان را بازسازی کنیم؟ نمی‌شود که. مگر می‌شود به پول دیه دست زد؟ حتی فکرش هم حال بهم زن است. مضاف بر اینکه ته دلم دوست دارم پزشک مادرم مقصر نباشد. دوست ندارم، باورم این است که مقصر نبوده. چون اگر چیزی غیر از این ثابت شود من از غصه دق می‌کنم. چون قصور پزشکی یعنی چی؟ یعنی ما می‌توانستیم با کمی فکر و کمی تغییر کارهایی که آن روزها کردیم از آن سرنوشت وحشتناک جلوگیری کنیم. من نمی‌توانم اینطوری فکر کنم. باید فکر کنم که هر کاری توانستیم کردیم و فکر کردن به هر گزینه‌ای غیر از این باعث می‌شود روانم جر وا جر شود. نمی‌دانم چرا، ولی اثبات قصور پزشکی به نظرم باعث عذاب وجدان پزشک معالجش نمی‌شود، او همانی‌ست که دماغش یک زگیل گنده داشت، ژاکت سبز تامی هیلفیگر تنش کرده بود، کلاً زشت و بدلباس بود و دم در اتاق مادرم بعد از شکست عملیات احیا بهم گفت «متاسفم»، همین، او عذاب وجدانی ندارد، مطمئنم، اما اگر ثابت شود که تقصیر آن ازگل بوده من بالکل نابود می‌شوم. فرض کنیم ثابت شود اگر بجای دکتر خالقی معالج مادرم دکتر کلاغی بود الآن مادرم زنده بود، خب این چیزی نیست که بشود باهاش کنار آمد، چون این امکانی‌ست که در دسترس ما بوده و ما انجامش نداده‌ایم و بعد حالا اینطور به خاک سیاه نشسته‌ایم. همان باری که تلفن به واحد شکایات پزشکی را سریع قطع کردم، همان بار مطمئن شدم که هیچ وقت پرونده پزشکی مادرم را پیگیری نخواهم کرد. چاره‌ای جز این ندارم. جوابهای آزمایشهایش هنوز ته کمدم هستند. هنوز آنها را دور نریخته‌ام. اما احتمالاً همانجا باقی بمانند، ته کمد، زیر لحافها و تشکها. شاید روزی دلش را داشتم و آنها را هم دور ریختم، اما پیگیری، هرگز.

*ERCP

53 پاسخ to “قصور پزشکی”


  1. 1 الهام ژوئیه 24, 2016 در 4:26 ب.ظ.

    سلام. به اين فكر كردم كه اگه بيام و اينارو برات بنويسم ممكنه به احتمال زياد مثل اكثر آدما متهمم كني به اينكه پزشكم و بي جهت طرفداري يه پزشك ديگرو كردم. ولي خب توكه اصلا منو نمي شناسي و اميدوارم اين فكر رو نكني! مي نويسم چون اولا پزشكم و شايد يك كمي بيشتر از گوگل كردن بتونم با اطمينان حرف بزنم و دوما اينكه دقيقا و دقيقا همين اتفاقا و ماجراها براي نزديك ترين كسم افتاد و دقيقا و دقيقا همين حساي مختلف رو هممون داشتيم، اينكه از يه طرف پر از خشم و بدبيني و بي اعتمادي بوديم و از اون طرف دلمون نميخاست كسي بهمون ثابت كنه كه چيزي كم گذاشتيم و ميشده با يه پزشك ديگه يا بيمارستان ديگه ماجرا رو عوض كرد و ما نكرديم. ميدونم كه هيچ كس و هيچ اثباتي سنگيني نبودن و از دست دادن يه آدم رو جبران نمي كنه. ولي يك جمله بهت مي گم تموم جزئياتي كه نوشتي رو خوندم و مي تونم بگم كه همه چيز بايد همين مراحل رو طي ميكرده.حتي فاصله اي كه صبر كردن تا بيمار بره اتاق عمل غيرقابل حذف بوده.بخاطر وضعيت بدني بيمار و اينكه احتمال ميدادن مجراي خروجي صفرا بخاطر دستكاري ERCP التهاب داره و با دادن زمان ميتونه برگرده و ريسك عمل جراحي به بيمار تحميل نشه. همين كه ايشون در اثر ايست قلبي فوت كردن نشون دهنده وضعيت نامناسب بدني بوده كه جراح رو درمورد آمادگي براي عمل به شك مينداخته. تنها زمان ميتونه در اين موارد داور خوبي باشه كه آيا بازم بايد صبر كرد يا ديگه بايد ريسك جراحي رو بجون خريد. خيلي خيلي متاسفم. مي دونم كه سخت ترين لحظه هارو داشتين و اون پزشك نتونسته با يه توضيح مختصر كمي آرومترتون كنه. ولي فقط و فقط خواستم بگم بخاطر سيستم آموزشي ايران پزشكا با بيمارا حرف نميزنن و نميدونن كه اين چقد ميتونه همه چي رو بهتر كنه.ولي بهت اطمينان ميدم كه اون پزشك از لحاظ علمي همه قدمهاش درست بوده.

      • 3 الهام ژوئیه 26, 2016 در 12:00 ق.ظ.

        نا اميدم از درست شدن وضعيتمون، وقتي مي بينم براي همدردي با يك ناشناس عزيز مثل تو كمي وقت و حوصله گذاشتم و نظرم رو با بضاعت علميم مطرح كردم، متواضعانه و از روي رفاقت، اونوقت همين علي اينجوري بهم تاخته.علي جان همه ما خيلي خشم و بدبيني تو وجودمون تلمبار شده،به واسطه زندگي سختي كه در ايران داشتيم، به خاطر بي حرمتي ها و بي ارزشي هايي كه تجربه كرديم، من تو نوشته ام به ضعف عملكرد پزشك از لحاظ ارتباط با بيمار و همراهاش اشاره كردم.سوالم اينه كه پس چرا اينقد نسبت به هم خشنيم؟ تو الان اينقد سرد و خشن به من ميگي متعصب، اون پزشكي كه ميريم فردا مطبش، اون فروشنده كه فردا ميريم مغازش، همه و همه آدما همينجور سرد و خشن داريم همديگرو قضاوت مي كنيم، تيكه پاره مي كنيم.پس كي ميخاد وضع رو درست كنه علي؟ همه مون هرجايي كه هستيم كمي اخلاق رو بيشتر در نظر بگيريم فردا صبح زندگي همه مون كمي راحت تر ميشه.

    • 4 علی ژوئیه 25, 2016 در 4:00 ق.ظ.

      دوست پزشک عزیز . قسمت آزار دهنده پزشکان برخورد از بالا . دریغ کردن اطلاع رسانی مناسب به مرض هست . بنده در ایران زندگی نمی کنم . وقتی دخترم را به دندان پزشکی بردم . دکتر یک ساعت با بچه بازی کرد تا راضی شد دکتر دهنشو ببینه . وقتی می بینم به دلیل مشابه دکتری بچه را مورد ضرب و شتم قرار داده مو رو تنم راست میشه ! وقتی می بینم جماعت جراحان می خوان هنرمندها بایکوت کنن چرا ؟ چون یکیشون اعتراض بلند کرده دهانم باز می مونه ! مشکل اینه که تو ایران پزشکان خودشون رو مجزا همه می دونن . بالاتر می ببینن . و با بقیه مثل رعیت برخورد می کنن .
      وگرنه خظا تو هر شغلی هست ولی جماعت همکاران شما عمدتا یک معذرت خواهی رو هم دریغ می کنن .

    • 5 ALI ژوئیه 25, 2016 در 10:58 ب.ظ.

      شما مگه پرونده پزشکی بیمار رو مطالعه کردین که با این قطعیت نظر دادین؟ اصلی ترین هدف علم کشف و درک حقیقته .بی هیچ تعصبی.

    • 6 ALI ژوئیه 26, 2016 در 1:08 ق.ظ.

      Elham fekr mikonam manzooret az Ali man hastam. chon man az vazheye ta’asob estefadeh kardam.
      Nemifahmam ke kojaye payame man khoshoonat didi? man porsidam mage shoma parvandeye bimar ro motale’eh kardi?
      hanoozam in soal ro daram.
      Oon ghesmate payam ke hamdardi kardi ba khers va nazareto motavazeaneh va az rooye refaghat matrah kardi be man mortabet nist, va be khers ertebat dare, vali in chizi ro darbareye inke bedoone motale’ehye parvande migi «nazar va karkarde pezeshk dorost boode» taghyir nemide.
      man bar khalafe shoma be dorost shodane vazeeyatemoon omidvaram, besharti ke harchizi sare jaye khodesh bashe. Yani hamdardi va refaghat sare jaye khodesh, va kare daghighe elmi va masooliat pazirie bedoone ta’asob sare jaye khodesh.
      Zemnan, ozrkhahi mikonam ke safhe kilidam Fonte Farsi nadare, va inke omidvaram sooe tafahom bartaraf shode bashe

  2. 7 آناهید ژوئیه 24, 2016 در 6:23 ب.ظ.

    من خودم قند دارم، ۱۵ ساله که قند دارم، و سالهاست که وقتی دکتر می‌رم طرف اطلاعاتی بهم نمی‌ده، یه چیزایی به اسم آزمایش جدید رونویسی می‌کنه و آزمایش قبلی‌ات رو یه نگاه سرسری می‌ندازه، تا جایی که به این نتیجه رسیدم که کمتر از همون دو سال برم دکتر، چون خودم دیگه بعد از ۱۵ سال قند داشتن می‌دونم آزمایش داره چی می‌گه و بعدن باید چی بگه(چه آزمایشی بدم)

    چکیده: در گذشته پزشکان بیمارنشان را تشویق می‌کردند تا دربارۀ دردهایشان حرف بزنند. اما امروز فایده‌ای در گوش‌دادن به شکایت‌های بی‌پایانِ بیمار نمی‌یابند. پزشکیِ نوین ترجیح می‌دهد معاینه کند تا همدردی. مُسکّن‌ها و داروهای بیهوشی بیمارِ حراف را به تکه‌گوشتی ساکت و رام تبدیل می‌کند که آمادۀ درمان یا جراحی است. اما از قرار معلوم، روایت‌های درد همچون گذشته میان بیماران در جریان است. چه کسی به این روایت‌ها گوش می‌دهد؟ (۲۴۱۰ کلمه، زمان مطالعه ۱۵ دقیقه)

    ادامه مطلب را در لینک زیر بخوانید:
    http://tarjomaan.com/vdce.p8vbjh87o9bij.html

  3. 8 نرگس ژوئیه 24, 2016 در 6:40 ب.ظ.

    آخ…. حال این روزهای من….

  4. 9 س ژوئیه 24, 2016 در 7:23 ب.ظ.

    خرس عزیز، من پزشک نیستم. اطلاعاتم مجموعه مقالات پزشکی و مشاهده موارد مشابهی است که ذکر کردی. به این نظر شخصی رسیدم:
    خطای پزشکی هیچگاه نمیتواند تنها دلیل فوت باشد. شرایط بدنی بیمار ، عکس العمل بیمار در مقابل یک عمل جراحی یا هر شکل درمانی و سن بیمار و خیلی از فاکتورهای دیگر مهم هستند. خصوصا در مواردی که بعد از مداخله درمانی ، مدتی بیمار عکس العمل مثبت و ظاهرا خوب نشان میدهد، باز هم باید منتظر فاز بعدی بود.که در خیلی موارد منفی است. میخواهم بگویم:
    کار خوبی کردی که قضیه را پیگیری نکردی. و کار بهتر: کلا این داستان خطای پزشکی را بعنوان عامل تعیین کننده فوت فراموش کنی. چنین چیزی فکر میکنم برای خیال پردازی های اضافی باشد و مشغولیت اضافی. البته خیلی خوب است پزشکان و مسئولان با خانواده ها در این مورد صحبت کنند. همینطور مقالات پزشکی و یا برنامه های تلویزیونی در مورد ریسک و خطرات مداخله درمانی یا جراحی با جزئیات بیشتری گفته شود.

  5. 10 ُسامان ژوئیه 24, 2016 در 7:43 ب.ظ.

    خیلی متاسفم…خوندن این پستت آسون نبود و پیدا کردن کلمه ی مناسب برای همدردی باهات هم اصلن آسون نیست. تلخه…سر منم اومده…اتفاقی که به خاطرش راهروهای بیمارستان رو خوب بلدم…

  6. 11 مرجان ژوئیه 24, 2016 در 8:09 ب.ظ.

    انگار داستان فوت پدرم را می خوندم. حتی جزییاتش هم همون بود. فقط پدر من ۴۰ روز تو بیمارستان بود و یک روز صبح به ما زنگ زدن و گفتن متاسفم! بدون هیچ توضیح در این ۴۰ روز. خیلی دردناکه.

  7. 12 بهاره ژوئیه 24, 2016 در 8:40 ب.ظ.

    متاسفم برا اتفاقي كه افتاده براتون ولي ايست قلبي ارتباطي به ERCP نداره ، ارتباطش مثل ارتباط گوز به شقيقه س

  8. 14 سولماز ژوئیه 24, 2016 در 9:30 ب.ظ.

    از وقتی خوندم دارم به خواهرت که قرار بوده بیاد فکر میکنم. من کانادام. پدر فوت کرد. سه سال پیش. قرار بود یه ماه بعدش ایران باشم. تا بلیط بگیرم و خودمو برسونم چهار روز گذشته بود. برای خواهرت خیلی سخته, خیلی!

  9. 15 raaz ژوئیه 24, 2016 در 10:06 ب.ظ.

    الان خودت خوبی؟ ما هم وضعیتمون همینه …مادرم توی 35 روز فوت کرد و دکتر هیچ توضیحی در مورد هیچ یک از مراحل به ما نداد … واقعا متاسفم

  10. 16 مليحه ژوئیه 24, 2016 در 11:16 ب.ظ.

    خدا لعنتشون كنه
    اتفاق مشابه براى مادر منهم افتاد

  11. 17 الهام -ف- ژوئیه 25, 2016 در 1:28 ق.ظ.

    سلام
    من هم مثل الهام بالایی که از شانس پزشک هم هستم ، شما رو از نزدیک نمیشناسم هر چند که با خوندن نوشته های چند ساله تون در ذهنم کاملا با شماآشنا هستم.

    هیچ کلمه ای رو هم پیدا نمیکنم اینجا بزارم به این امید که باعث کاستن غم و درد شما باشه….
    به قول سر هرمس خواندن نوشته های این چند مدت شما حکم پژواک برای خیلی ها دارد. من جمله من که خواهری هستم برادر جوان از دست داده در تصادف که هنوز بعد 11 سال به دنبال نشانه ها هستم….

    قصد هم نداشتم مثل هیچ وقت دیگری کامنت بگذارم ولی دیدم نظر الهام پزشک که تجربه مشابه شما رو داشته خوانده اید و این شد که خواستم نظرم رو براتون بزارم. امیدوارم به دردی بخوره

    نوشته اید «منظورم همین اطلاع‌رسانی غیر شفاف از وضعیت بیمار بعنوان قصور پزشکی طبقه‌بندی نمی‌شود.»
    من به تعاریف سیستماتیک از قصور پزشکی کاری ندارم ولی مطمئنم «اطلاع رسانی غیر شفاف از وضعیت بیمار» به عنوان عدم رعایت اخلاق پزشکی در بسیاری از محکمه ها قابل پیگیری میباشد.
    این رو به این دلیل نمیگم که ترغیبتون کنم که پیگیری یا شکایت کنید

    اینکه ایا تمام اقدامات پزشک معالج مادرتون ، علمی بوده یا نه به هیچ وجه نمیشه بر اساس نوشته شما قضاوت کرد ولی من به عنوان برادر زاده ای که (بیشتر از 17 سال پیش) عمه اش رو در روند یک ساله متاستاز سرطان پستان از دست داده در هر حالیکه به عنوان یک دانشجوی پزشکی قدم به قدم همراه او به مطب مشهورترین پزشکان شهر تهران رفته و تاییدیه گرفته که این دردها از متاستاز نیست ،میتونم به جرات بگم ، اگر پزشک معالج با مادر شما و خانواده ایشون با حوصله صحبت میکرد و عوارض احتمالی ERCP اول و دوم و علت عدم موفقیت ERCP دوم رو به وضوح برای شما توضیح میداد، شاید قلب پدرتون که با عشق فسنجون پخته بود و یا قلب شما که صفحه ده کتاب مادر رو تازده دیدید، کمتر میشکست .
    اگر اخلاق پزشکی که صحبت صادقانه و توضیح عوارض و جوانب کار بود به درستی رعایت میشد ، شاید نشه از نظر علمی گفت مادرتون زنده میموندند ، ولی از همون نظر علمی میشه گفت از عوارض استرس ناگهانی بر مادر و اطرافیانشون به شدت کاسته میشد و نیروی زندگی زودتر به جریان میافتاد و شاید شما کمتر دنبال نشانه ها میگشتید…

    جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان
    همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد

    • 18 ALI ژوئیه 25, 2016 در 10:48 ب.ظ.

      درود. شما هم مثل الهام بالا الهامید و پزشک. ولی یک تفاوت بزرگ بینتون هست و اون اینکه شما برخلاف الهام بالا که بدون اینکه پرونده پزشکی بیمار رو مطالعه کرده باشه تلاش میکنه که احتمال وقوع خطای پزشکی رو به صفر مطلق میل بده از ابزار وجدان و حقیقت طلبی توی نظرتون استفاده کردید.

  12. 19 دانشمند ژوئیه 25, 2016 در 1:29 ق.ظ.

    خرس. من خیلی متاسفم. خیلی.
    هیچ کلمه ی همدردی ای هم نمیتونه مطلب رو برسونه که چقدر این پستت شوکه ام کرد.
    خیلی وقتا فکر میکنم که چرا تو برگشتی ایران. و الان بدام سوال نیست دیگه واقعا.
    به خواهر کوچیکت سلام منو برسون.

  13. 20 nadaram ژوئیه 25, 2016 در 3:47 ق.ظ.

    اگر بر نگشته بودی و مادرت رو برای مداوا برده بودی انگلیس ، شاید الان…..

    • 21 مریم ژوئیه 25, 2016 در 4:27 ق.ظ.

      چه کامنت بی رحمانه ای داری میدی به کسی که داره تو احساس گناه و قصوردر مورد عزیزش دست و پا میزنه. نخیر ندارم عزیز انگار واقعا نداری… تو ی انگلیس و امریکا و کانادا و همه جای دنیا هر روز تعدادی آدم به خاطر عوارض ناخواسته ی بعد از عمل جونشون را از دست میدن

      • 22 nadaram ژوئیه 25, 2016 در 11:09 ق.ظ.

        منظور من این نبود و خود صاحب داستان فهمید چی میگم. نپرید وسط داستان بد نیست. ولی واقعا ندارم. درست حدس زدید.

      • 23 ترانه ژوئیه 27, 2016 در 1:45 ب.ظ.

        فکر کردید انگلیس خونه خاله است. می دونید هزینه های درمان برای کسانی که رزیدنت دایم نباشه در خارج از ایران چقدره؟ اصلا یک توریست امکانش را داره که در انگلیس بدون بیمه عمل جراحی انجام بده؟ آنهم کیسه صفرا؟

  14. 24 مریم ژوئیه 25, 2016 در 4:22 ق.ظ.

    خرس متاسفانه تو ایران پزشکان فقط از نظر علمی آموزش میبینند نه اخلاقی. البته قضیه تا حدی هم فرهنگیه یعنی از ماست که برماست . مردم ما خیلی دنبال حقیقت نیستند شنیدن خبر بد براشون فاجعه است و اصلا مثل کشور های غربی نیست که دکتر بیاد بگه ریسک این پروسیجر یه در ده هزاره و مردم با خیال راحت قبول کنند که اون پروسیجر انجام بشه برای همین دکترا هم هیچی نمی گن. تو کشورهای اینور آب مردم دم گوگل نشستن کافیه بهشون اسم مریضیشونو بگی فرداش می تونن برات کنفراس بدن اما تو ایران مردم دکترا را خدا می دونن و ترجیح میدن صد در صد اعتماد به اون آدمه بکنند تا آماری که می گه اگه دکترت خدا هم باشه با ریسک فلان پروسیجر مثلا ده درصده. به نظر من هم از چیزی تو تعریف کردی مامان خدا بیامرزت گرفتار عوارض اون دستکاری ها شد که خوب تو سنین بالاتر شایعتره حالا میشه اسمشو گذاشت بدشانسی یا یا سرنوشت یا هر چیز دیگه . خیلی هم کسی مقصر نیست . مخصوصا سکته های قلبی و آمبولی خیلی شایعه بعد از عمل . اما من فکر می کنم کم کم وقتشه دکترا تو ایران یه تکونی به خودشون بدن و مطابق استاندارد های دنیا قبل از هر عملی خطرات احتمالی را توضیح بدن و اگر هم موردی پیش اومد با خانواده ی مریض شفاف برخورد کنند و تا جائیکه امکانش هست توضیح بدن چی داره اتفاق می افته . البته مردم هم باید خودشون هم برن تحقیق کنند تا حرفهای دکتر را بهتر بفهمند تا اونم خودشو مجبور نبینه یه کورس چند ساعته هر بار برای خانواده ی مریض و مریض بذاره و وقتش گرفته شه تا اونا بفهمند چه اتفاقی داره می افته. امیدوارم تو هم کم کم این دوره ی عزاداری را طی کنی و به زندگی نرمالت برگردی چیزی که من مطمئنم مادرت اگر زنده بود آرزوش بود .

  15. 25 ناشناس ژوئیه 25, 2016 در 5:08 ق.ظ.

    ضمن عرض تاسف و تسلیت,بعنوان یک پزشک,باید عرض کنم کارهای انجام شده از نظر پزشکی کاملا درست بوده و تنها مشکل ,غم شما در رابطه با عدم اگاهی مسائل ریز پزشکی است. اگه قرار باشه تصمیم گیری در رابطه کار پزشکی و مجازات پزشک بروش داعش صورت بگیرد,پزشک هم میتواند از درمان بیماریها بجز موارد اورژانسی,خودداری نماید.ضمنا شما در متنتان از واژه ملعون وازگل استفاده کرده اید که بدور از اخلاق میباشد و قابل پیگرد است.والده اینجانب نیز در بیمارستان دچار مشکل مشابه شد که با توجه به شناختی که از بیماری ایشان داشتم,رضایت به عملیات CPR ندادم.مطمئنم اگه با عملیات احیا برمیگشت,بعد دو روز کما,مجدد فوت میشد.

    • 26 KHERS ژوئیه 25, 2016 در 5:24 ق.ظ.

      اين الآن تهديده؟ خب شما برو پيگيرى كن. اسم دكتر و بيمارستانها هم است كه راحتترى پيگيرى كنى :))

      • 27 ناشناس ژوئیه 25, 2016 در 9:01 ق.ظ.

        این تهدید نیست. بلکه پزشک معالج شما هم حقی دارد و قابل پیگیری است.ایا شما روا میدارید اقای مهرجویی پشت تریبون همه پزشکان را بیسواد و احمق و قاتل بنامد؟در اورژانسها همیشه شاهد ناسزاها و احیانا کتک قرار گرفته ایم که بعلت خشم لحظه ای ان زمان است ولی ادامه این فرهنگ ناسزا گویی در جراید و سایتها,کار درستی نیست.

      • 28 KHERS ژوئیه 25, 2016 در 9:05 ق.ظ.

        دكترش بره پيگيرى كنه. بدلايلى كه نوشتم بنظرم اون دكتر آدم ازگليه. نميفهمم چه ربطى به مهرجويى داره. خشم لحظه اى هم نيست. الان مرداده، مادرم اسفند مرد.

    • 29 ALI ژوئیه 25, 2016 در 11:30 ب.ظ.

      خرس‌ بجز الهام- ف تمام کسای دیگه که «بعنوان یک پزشک»! نظر دادن بدون اینکه اطلاع کافی از وضعیت بیمار داشته باشن تمام قد از عملرد پزشک دفاع کردن. من دارم شک میکنم که نکنه اصلا توی دانشگاههای ایران چیزی بعنوان مطالعه دقیق وضعیت بیمار پیش از تجویز توی سیلابس درسی اینا تعریف نشده!! بنابر این توقع خیلی زیادی نمیشه ازشون داشت. همین که بجای تیغ جراحی از آچار و چکش استفاده نمیکنن جای تقدیر داره. البته با ادبیاتی که ناشناس توی پیامش استفاده کرده بعید نمیدونم که با آچار و چکش بره توی اطاق عمل.

    • 31 ناشناس آگوست 12, 2016 در 10:52 ق.ظ.

      بی اخلاقی همکارتون در مخفی کردن اطلاعات از بیمار را هم محکوم میکردید، تا انگشت گذاشتن رو کلمات ملعون و ازگل این قدر پرت و بی ربط به نظر نیاد. دکتره بره شکایت کنه شاید از تالمات روحی ازگل خطاب شدنش کم شه و بتونه به زندگی عادی برگرده.

  16. 32 هرهری ژوئیه 25, 2016 در 6:27 ق.ظ.

    بالاخره مرگ دست خداست و پزشک وسیلست نمیشه که دنیا اینقدر بی حساب کتاب باشه که اجل تصادفی باشه و دست خطای پزشکی باشه پس خدا چکار میکنه اینطوری که عزراییل نمیدونه کی باید بره سراغ کی.

    اگر هم تصادفیه و بی برنامه واقعا خوب چرا بچه بیگناه می اورید تو این دنیای بی حساب کتاب واسه ارضای
    حس والدیتان

  17. 33 ناشناس ژوئیه 25, 2016 در 7:19 ق.ظ.

    فکر کنم فوت عزیزترین کس آدمهارو هیچ کلمه ایی نتونه تسلی‌ بده. واقعا از صمیم قلب ناراحت شدم و متاسفم. بعد از پانزده سال طبابت و دیدن هرروزهٔ این داستان هنوز نتونستم به فوت آدمها عادت کنم. برای من که تو دو کشور ایران و آلمان پزشکی‌ کردم، تفاوت توضیح به بیمار رو و بیانِ سیر بیماری رو به بیمار و نزدیکانش رو که توی آلمان انجام می‌شه تو کاهش دردِ روحی‌ِ افرادِ درگیر با بیماری‌ها بسیار مفید میبینم. چنین چیزی در حل حاضر متأسفانه بخاطر حجم کاری بالا و عدم نیروی کاری مناسب و نبود پوشش بیمه برای هزینه‌های مختلفِ کنار درمان (مثلا حقوق پرسنلی که مدارک مربوط به دلیل بستری، تعداد روزِ بستری، شکل توضیح به بیمار، رضایت بیمار، نوع آزمایش‌های درخواستی و دلیلِ آن‌ و ،،، رو بررسی‌ می‌کنن) در ایران امکان پذیر نیست، و مردم خوب کشورم ازش بی‌ بهرن. آلمان با جمعیت تقریبا مشابه، برای رسیدن به این هدف، یعنی‌ توضیح کامل بیماری و در دسترس بودن پزشک در تمامی اوقات ۳۷۲۰۰۰ پزشک خانواده و متخصص تربیت کرده که حدود چهار برابر کل پزشک‌های شاغل از عمومی‌ تا متخصص در ایران هست و این غیر از پرسنلی به نامِ دستیار پزشک در آلمان هست که میتونه و باید برای بیمار مراحل کار رو توضیح بده. منظور اینکه تقلیل نگرش به روابطِ فردی ؛ انسان شریف یا بی‌ همه‌چیز(!) کارگشا نیست. سیستمِ فقیرِ بیمه و درمان در ایران فعلاً به این حداقلی بسنده کرده. نبود پرستار، کمبود پزشک، آدمهای عبوسِ کم حوصله در بیمارستان، کم خوابیهای طولانی‌، رزیدنت هائی که در سنّ حدودِ ۴۰ سالگی مجبور به پانزده شب کشیک با دریافتی ۸۵۰ هزارتومنی هستند (برید حقوقشون رو ببینید، من با همسر و ۲ بچه نتونستم زندگی‌ کنم، دلیلِ آلمان اومدنم فقط همین بود) دعواهای روزانه در بیمارستان، و ظرفیت کم تخت پذیرش یا هزینهٔ سرسام آور کمر شکنِ بخش خصوصی، سردرگمی برای پیدا کردنِ یک مرکز درمانیِ مناسب، همه و همه مشکلاتی هستن که ظاهراً فعلاً متأسفانه تا مدت‌های مدید گریبان گیر هممون خواهد بود.

  18. 34 ناشناس ژوئیه 25, 2016 در 9:51 ق.ظ.

    این داستان واقعی است.
    برادرم از درد معده که بعدها فهمیدیم زخم عثنی عشر هست رنج میبرد و چون به علت سابقه ذهنی بدی که از بیمارستان به علت از دست دادن والدین در بیمارستان داشت حاضر نمی شد به بیمارستان مراجعه کنه. نهایتا درد به جائی رسید که ناچارا مجبور به مراجعه به بیمارستان شد ، من سرکار بودم که تلفن زدند برادرت تو فلان بیمارستان بستری شده . سریع خودمو رسوندم و از داداش گلایه کردم که چرا پیش از بستری شدن خبر نداده و بعد سراغ پزشک معالجش رفتم که وضعیت رو جویا بشم. بهم گفت تا دو هفته آینده امکان عمل جراحی وجود نداره چون باید معده که بر اثر مشکلات ناشی از عدم هضم غذا پر شده و محتویات ان هم حالت ناخوشایندی داره تخلیه بشه و حدود دو هفته دیگه عمل جراحی انجام خواهد شد. سه روز بعد از اون و بعد الظهر روزی که من ظهرش به عیادت برادرم رفته بودم و هیچ خبر خاصی هم نبود همسر برادرم تلفن زد که برادرت رو به اطاق عمل منتقل کردند و من که متحیر مونده بودم از ایشون پرسیدم که چرا ؟ ظهر که من اونجا بودم خبری نبود!. ایشون هم بی اطلاع بود و من دوباره سریعا به بیمارستان مراجعه کردم. دکترش بعد از عمل رفت و من ندیدمش اما دستیاران ایشون در جواب سئوال من مبنی بر چرائی زمان عمل گفتند که تشخیص پزشک این بوده. بعدها فهمیدیم که اطاق عمل برای موردی مشابه آماده میشه اما بیمار پیش از عمل میمیره و از اونجائی که پزشک وکادر پزشکی و دستیارانش و اطاق عمل و همینطور دانشجویان جراحی همه آماده شده بودند ، نخواسته بودند تا فرصت رو در از دست بدهند .در ضمن بیمارستان دولتی و زیر مجموعه دانشکده پزشکی بود.
    به هر حال بعد از چند روز حال برادرم خراب شد چون ترشحاتی که بعد از عمل از طریق سوندی که به شکمش وصل شده بود قطع نمیشد. عمل بعدی نزدیک به هشت ساعت طول کشید و دکترش لبخند زنان به من گفت جای نگرانی نیست و عمل موفقیت آمیز بوده ، بعد از حدود دو هفته دوباره و اینبار به علت عفونت برادرم رو به اطاق عمل بردند و بعد از عمل به علت وخامت حالش به بخش ای سی یو منتقل شد. در تمام مدت یکماهی که شرحش رفت ایشون قادر نبود از طریق دهان چیزی بخوره و یا بیاشامه و به علت ضعف شدید در بخش مراقبت های ویژه از شلنگی که مستقیما به سر معده اش وصل شده بود بهش غذا تزریق میکردند و شلنگ دیگه ای هم طرف مقابل اون شلنگ وصل شده بود تا ترشحات داخلی از اون طرف دفع بشه. شاید باورش سخت باشه که در بخش مراقبت های ویژه مسئول مربوطه از شلنگی که مخصوص خروج ترشحات داخلی بود اشتباها به شکم برادرم غذا تزریق کرده بود. نصف شب بود و من پشت در بخش مراقبت های ویژه روی صندلی ها خوابیده بودم که دیدم پزشکش به حالت فوقالعاده عصبانی نصف شب اومد و بنای داد و بیداد رو گذاشت و در جواب من که پرسیده بودم باز چی شده؟ گفت که مریض شما بد شانسه. داد من رفت رو هوا که مرتیکه مگر من بیست و یک بازی میکنم که بد شانس باشم. اذیتتون نکنم گذشت، و برادر من دو هفته بعد مرخص شد و من به خیال آسوده مهاجرت کردم اما برادرم شش ماه بعد از مهاجرت من مرحوم شده بود و وصیت کرده بود تا روزی که وضعیت من به عنوان نو مهاجر تثبیت نشده چیزی بهم نگن و چون مرحوم آدم بد خلقی هم بود من جواب تلفن ندادنهاشو میذاشتم به حساب بد خلقیش و یکسال بعد ار مرحوم شدنش تازه متوجه مصیبت شدم.
    خرس عزیز در تمام مدت اون چهل روزی که برادرم بیمارستان بود ، تمام شبها به علت دلهره برادرم و مجوز پزشک تو بیمارستان گذروندم و با چشم های خودم چیزهائی دیدم که باورش سخت نیست بلکه در حد محاله ولی خدا رو به گواهی میگیرم که جنایاتی که اونجا انجام میشد کمتر از قصاب خونه نبود و من شبی به رزیدنتی گفتم چندتا جان باید به فنا بره تا تو بی مایه پزشک بشی؟ داستان برادرم بسیار مفصل تر از اینی است که من کلیاتی از اون رو اینجا برای تو نوشتم و شاید در آینده یکی دو نمونه از مواردی که مثل بختک تو سرم سایه انداخته رو برت نوشتم تا بیشتر متوجه جنایات این قشر بی شرم خودبزرگ بین بشی. در حال حاضر شاهد از غیب رسیده و جراحان بیانیه ای پس از مرگ کیا رستمی علیه قشر سینما گر نوشتند و اعلام کردند که حاضر به جراحی و مداوای سینماگران نیستند. کجای سوگند نامه پزشکی به پزشک اجازه داده شده که از مداوای مریضی به هر دلیل خودداری کنه؟ پزشک دیگری اعلامیه دست گرفته و خطاب به مهرجوئی توصیه کرده که از مواد صنعتی و سنتی استفاده نکنه! سئوال اینجاست که تا کسی خودش تو این وادی ها نباشه میتونه تشخیص بده سنتی چیه و صنعتی چی؟ این جامعه خیلی وقته که از حدش گذروندن. گند خیلی بالا زده ولی متاسفانه…..
    * خواستیم بعد از عمل جراحی اول که موفقت آمیز نبود منتقلش کنیم جای دیگه اما چون شکمش یکبار شکافته شده بود هیچ پزشکی قبول مسئولیت نمیکرد .

  19. 36 سحر ژوئیه 25, 2016 در 11:12 ق.ظ.

    با خوندن این نوشته خیلی ناراحت شدم. فقط میگم خدا بهتون صبر بده.
    خود من هم تجربه مشابهی دارم از زمانیکه باردار بودم و ساعت 1 نصفه شب خونریزی شدیدی داشتم . اول با تماس با اورژانس گفتن که یکساعت طول میکشه و خودتون ببریدش بیمارستان و بماند که به چند بیمارستان دولتی سر زدیم که فقط منو پذیرش کنن و قبول نکردن. حتی با وجود خونریزی ای که هر لحظه ممکن بود منو بکشه هیچکدوم حتی یه آمبولانس هم بهمون ندادن. بعد از کلی تهرانگردی تو یه بیمارستان دولتی پذیرش شدم و حتی برانکارد هم ندادن و آسانسور هم خراب بود و 3 طبقه رو در حالیکه مثل گوسفند سلاخی شده خونریزی میکردم بالا رفتم.
    نیمه هوشیار بودم و سوالاتی ازم میپرسیدن که تا جواب بدم سوال بعدی و بعدی. تا صبح حدود 10 تا رزیدنت زنان اومدن بالای سرم و هر کدوم برای تکمیل اطلاعات خودشون همون سوالات قبلی رو میکردن و یادداشت برمیداشتن. رفتارشون خیلی حیوانی بود. هیچ انسانیتی ندیدم من اونشب و برای معاینه حتی کاور هم روی تخت نمیگذاشتن و اون بخش اورژانس زنان شبیه کشتارگاه بود.
    از هرکس سوال میپرسیدم جواب نمیدادن و فقط نگاه میکردن و میرفتن.
    وقتی داشتم جواب سوال یکیشونو میدادم گفت خب بسه دیگه.
    هیچ نشانه ای از انسانیت ندیدم. و حتی بهم نگفتن که قراره کورتاژ بشم یا نه.شوهرم هم بیرون بود و اصلا اجازه نداشت داخل بیاد. برای انجام سونوگرافی خودم بلند شدم و شوهرم ویلچر آورد و از بیرون بخش منو برد به زیرزمین.
    خلاصه اینکه یک شب سیاه رو گذروندم و فردا صبح مرخص شدم و یکسری دارو هم برام تجویز کردن.
    بعد از مصرف داروها برای پیگیری درمان پیش پزشک زنان خودم رفتم و با وجود گذشت 2 ماه بدنم هنوز به حالت نرمال برنگشته بود. و نتیجه معاینه فاجعه آمیز بود. عفونتی گرفته بودم که هر آن ممکن بود باعث شوک و مرگ من بشه. و دکترم گفت این نوع عفونت خطرناک و شدید فقط میتونه از تجهیزات پزشکی غیر استریل بوده باشه .

    من هرگز کاری که باهام کردن رو نمیبخشم و امیدوارم که مشابه همین بیماری نه برای خود اون رزیدنتها بلکه برای عزیزانشون پیش بیاد.

    چه بسیار انسان ها دیدم تنشان لباس نبود؛

    و چه بسیار لباس ها دیدم که انسانی درونش نبود …!

  20. 37 سین ژوئیه 25, 2016 در 12:00 ب.ظ.

    بین دو تا عزا گیر افتادم و همه چی زندگی بهم ریخته.باید کارای مامانو بکنم تو خونه و بی نهایت از نظر روحی و جسمی خستم.قلمت نوشتنت طرز بیان روزمرگی ها فوق العادس.انگار خوندنت باعث میشه ماده ی سمی تو مغزم بتونه خلاص شه و یکم از حال بدم کم بشه.باش همیشه

  21. 38 سین ژوئیه 25, 2016 در 12:00 ب.ظ.

    بین دو تا عزا گیر افتادم و همه چی زندگی بهم ریخته.باید کارای مامانو بکنم تو خونه و بی نهایت از نظر روحی و جسمی خستم.قلمت نوشتنت طرز بیان روزمرگی ها فوق العادس.انگار خوندنت باعث میشه ماده ی سمی تو مغزم بتونه خلاص شه و یکم از حال بدم کم بشه.

  22. 39 شقایق ژوئیه 25, 2016 در 12:01 ب.ظ.

    یکی از عزیزای من دقیقا و قطعا با خطای پزشکی فوت کرد…به خاطر عمل تیروئید راهی اتاق عمل شد و بعدا به خاطر عفونت و نارسایی ریه به علت عفونت شدید فوت کرد.عمل دوساعته شش ساعت طول کشید چرا؟چون پزشک بی وجدان یه عده دانشجو برده بود تو اتاق عمل رنود عمل رو نشونشون بده!!!چرا بیمار ما ضعیف شد و نتونست با عفونت بعد عمل کنار بیاد و بدن خودشو ریکاوری نکرد؟چون بدن طاقت اون همه ساعت بیهوشی تحمیلی رو نداشت!
    چطور چشماتون رو میبندید و میگید خطای پزشکی به تنهایی نمیتونه کسی رو بکشه؟؟میکشه به خدا میکشه آدمارو همین خودخواهی ها و بی مسوولیتی ها و لال بازی دکترا

  23. 40 موش کور ژوئیه 25, 2016 در 6:53 ب.ظ.

    من در روزگاران گذشته نرس بودم. مریض هم خیلی می شدم و بستری. هر دو روی سکه رو با گوشت و خون درک کردم. اما نتونستم این سیستم رو طاقت بیارم و فیلد کاریم رو عوض کردم. می خوام بگم خطاهای پزشکی و کادر درمانی خیلی کمتر از ۵۰% در موارد فوت بود ( یعنی الآن بیشتر شده؟) اما اون ۵۰% دیگه عدم اطلاع اطرافیان از وضعیت بیمار بود که اونم مسببش سیستم معیوب بیمار_ پزشکه. سیستم خودش بیماره. متاسفم. نیاز به فرهنگ سازی داریم. از دکتر بیسواد و متفرعن گرفته تا همراه چاقوکش‌ . برات آرزوی صبر دارم.

  24. 41 کامشین ژوئیه 26, 2016 در 3:48 ب.ظ.

    خرس عزیز
    من نمی خواهم از فضای اینجا برای دفاع یا حمله به سیستم بهداشتی ایران و عدم وجود اخلاق پزشکی استفاده کنم و در واقع دوستان زحمت کشیده اند. از طرفی برای تو که ماه ها است در عالم نا خوشایند احتمالات ناشده به سر می بری و تجربه دردناکی داری شنیدن داستان مشابهی که من تجربه کردم، تسکین نیست و عذابه. هم برای تو که می خوانی هم برای من که اکراه دارم بنویسمش. دوست دارم ازت خواهش کنم که تحت هیچ شرایط خودت را سرزنش نکنی. به عنوان یک آدم آکادمیک بهتر از هر کسی می دونی که کنترل متغیرها کار آسونی نیست. اینکه این عدم احاطه بر متغیرها می توانه به کمک مجموعه عوامل دیگر تا حدی مهار بشه، کاری بوده که تو با یاری رسانی مادی (همون کارت کشیدن ها) انجام داده ای. یعنی از مادیات کم نگذاشته ای. تو مشکل پیدا کردن تخت و اتاق عمل و بیمارستان را با پول حل کردی که این کاری است که از خیلی ها بر نمی اد. بنابراین ضمن اینکه از ته دل برات آرزوی صبوری و التیام آلام روحی ات را دارم به مادرتون هم فکر می کنم که چه پسر خوبی داشته. مهم اینجا است که بدونی هنوز مادرت می توانه با آرامش تو آرام باشه.

  25. 42 نازآفرین ژوئیه 29, 2016 در 7:57 ب.ظ.

    همه ی این اتفاقای دردناک یه طرف و این زیر و رو شدن شما یه طرف دیگه
    قطعا ماها نمیتونیم اوح درد شما رو لمس کنیم اما بعضی حرفاتون خیلی حالمو متقلب کرد
    مثل عذاب وجدان از خوشحال بودن یا متقاعد کردن خودتون که پزشک مقصر نبوده
    ویرون شدن یه آدم دیگه چجوری میتونه باشه
    عصر جمعه و موزیک دلم گرفت حامی و این متن پر از دلتنگی
    کاری از ما بر نمیاد جز بستن دهنمون هم اونایی که پزشکن و هم اونایی که بیمار از دست رفته دارن
    یه مرد مادرشو مادر عزیزشو از دست داده
    مث همه ی ما قدر ندونسته وقتی داشتتش الانم کاری نمیشه کرد
    خرس عزیز ما نمیدونیم پزشک مقصره یا نه حتی اگه پیگیریشم کنی نمیشه بازم فهمید
    اما همه ی ماها میدونیم تو مقصر نیستی خودتو ببخش و با خودت مهربون تر باش
    غصه هم خواهد رفت

  26. 43 فهیمه آگوست 1, 2016 در 6:52 ب.ظ.

    با خط به خط نوشته‌ت اشک ریختم من با قطعیت میدونم که مادرم از قصور پزشکش در درمان فوت کرد ولی ما هم دل پیگیری نداشتیم. من 4 سال خاطره از برخورد نامناسب پزشک و کادر درمانی بیمارستان با مادرم و خانواده‌مون دارم و همه عمرم حسرت اینو میخورم که شاید اگر یه بیمارستان دیگه برده بودیمش الان کنارمون بودو تو 50 سالگی فوت نمی‌کرد. هرگز نمی‌بخشمشون.

  27. 44 omid آگوست 1, 2016 در 7:47 ب.ظ.

    تمام این مشکلات پزشکی فقط یه بخش کوچیکی از کل صحنه نمایش زندگی تو ایرانه. مشکل اصلی اینه که اکثر ما ذره ای مسئولیت پذیری شغلی نداریم. دلمون واسه کاری که میکنیم نمیسوزه (در حقیقت دلمون واسه هیشکی جز خودمون نمیسوزه). هر کس میگه بقیه که به جاییشون نیست چرا ما خودمون رو اذیت کنیم. بخور تا خورده نشی! کسی که حواسش نیست بذار اینو دودر کنم زود کارم تموم شه برم! از پزشکش بگیری همین طوره تا پرستار و مسئول ضدعفونی وسایل پزشکی و حسابدار و خدماتی و دربون و راننده آمبولانس.
    من خودم کارم مهندسی نرم افزاره. دلم میخواد هر چه زودتر یه راهی باز شه برم بیرون از اینجا. خسته شدم از این که مدام کدی رو ببینم که ارزش لعنت خدا رو هم نداره. مدیر پروژه ام ولی باید هر روز با یه سری آدمی سر و کله بزنم که ذره ای براشون اهمیت نداره دارن چه کدی تحویل میدن، واسه کار خودشون ارزشی قائل نیستن، فقط اینو بزنیم از در بریم بیرون. بارها شده شبها تا ۱۱:۳۰ شب تنهایی نشستم تو شرکت تست میکنم… تست تست تست… کدای همین بچه هارو که «مثلا» کارو تحویل دادن رفتن دنبال خوشگذرونی.
    اگه پروژه درست تحویل داده نشه هیچی از من کم نمیشه. من طرف حساب مشتری نیستم. کیفیت کار خودمم به بالا تا پایین اون شرکت ثابت شده است. گله های منم شنیدن و به من حق میدن. اینا رو گفتم که بدونین ذره ای نگران اخراج و توبیخ و جریمه نیستم ولی به همون خدایی که بهش هیچ اعتقادی ندارم دلم واسه مشتری میسوزه. با خودم میگم اون مشتری که پول رو داده به شرکت (و به منم فقط چندرغازی ازش میرسه جوری که روم نمیشه سمت و حقوقم رو همزمان بگم به کسی) چه گناهی کرده؟ چه گناهی کرده که اعتماد کرده به کسایی که از دانشگاه فلان و بهمان (با ادعاهای پاره کننده اعضا و جوارح الاغ) مدرک دارن و یعنی نشستن که گلی به این مملکت بزنن؟ دلم واسه کار خودم میسوزه. دوست دارم کاری که انجام میدم درست باشه. میخوام وقتی کدی رو میزنم با افتخار سرم رو بالا بگیرم و بگم این کد رو من زدم. میخوام از اصول کوفت و زهرماری که از اون دانشگاه های پاره گر یاد گرفتم و توش رعایت کردم و کسی هم به اونجاش نیست تعریف کنم. خوشبختانه زیاد سرم رو بالا میگیرم. البته معمولا ساعت ۱۲ شبه و کسی نیست که ببینه.
    بارها به همین بچه هایی که آموزششون میدم گفتم براتون مهم نباشه چه قدر حقوق میگیرید، براتون مهم نباشه چی ازتون خواسته شده، شما سعی کنید بهترین چیز ممکن رو تولید کنید. حتی اگه هیچ کس کارتون رو نمیبینه شما خوب کار کنید. بهشون میگم به رشد خودتون فکر کنید…. چند درصدی اینجوری کار میکنن و بقیه هم خطاهای پزشکی تولید میکنن

  28. 45 کلهم ول معطلید آگوست 5, 2016 در 6:05 ق.ظ.

    بجای بساط روضه پهن کردن با یک عده پامنبریت چرا
    اون کامنت اصل مطلب من را سانسور کردی
    اگر خدا اعتقاد دارین که مرگ زمانش مشخصه
    اگرم ندارید دنیای تصادفیه دیگه خورده بهتون
    در هر دو صورت با واقعیت روبرو بشین دنیا همینه توله درست میکنید واسه ارضای حس والدیتون و رنگ امیزیش میکنید و جمع کنین این بستطو

  29. 47 سامورایی آگوست 6, 2016 در 6:08 ب.ظ.

    یه چیز حال بهم زن که توی کامنتا دیدم حمایت دکترا از همدیگس… حتا خرفتترین آدم هم باید اشتباهشو بپذیره.
    تسلیت منو بپذیر خرس جان

  30. 48 امید آگوست 14, 2016 در 10:46 ب.ظ.

    ممنون کە می‌نویسین و بە ما هم میدین بخونیم

  31. 49 امید آگوست 14, 2016 در 10:48 ب.ظ.

    ممنون کە می‌نویسین و بە ما هم میدین بخونیم. از تە دل تسلیت میگم.

  32. 50 مانا آگوست 19, 2016 در 4:53 ق.ظ.

    بعضي كامنتا واقعن تاسف بارن…. روان پريشن خاك بر سرا

  33. 51 فروزنده سپتامبر 21, 2016 در 1:16 ب.ظ.

    من هم خیلی متاسفم. من هم مشکل صفرا داشتم و دقیق می دونم عزیزت چطور از درد به خودش پیچیده. مشکل من خیلی بیخ داشت و من هم با خطای پزشکی به شکل واضح برخورد کردم. من آلمان زندگی می کنم و پزشکم آلمانی بود و با ناآگاهی یا بی تفاوتی به حدی دیر تشخیض داد، یا اصلا اینطور بگم تشخیص نداد، که کیسه صفرای من عفونت کرد و من بعد از سه بار بستری در بیمارستان برش داشتم. قصه من خیلی خیلی طولانی هست و مطمئن هستم یه جایی توی وب لاگم نوشتمش اما حالا لینک رو پیدا نمی کنم. فقط اینو می خوام بهت بگم که خطای پزشکی تنها در محدوده ایران نیست. و بله اگه بپرسی شکایت کردم یا نه جواب می دم نه. چون اصلا انرژی نداشتم. یه روز که وقت داشتم میام و با لینک دادن به قصه تو یه بار دیگه قصه خودم رو حسابی می نویستم. ممنون که نوشتی چون ممکنه کسی که هنوز فرصت زندگی کردن و اشتباه نکردن داره بیاد و اینا رو بخونه.

  34. 52 ناشناس نوامبر 5, 2016 در 3:08 ب.ظ.

    پدر من هم بدلیل بی کفایتی جراح سرشناس و معروفی از دنیا رفتند…
    بارها خواستم به بیمارستان بروم و سیلی محکمی نثارش کنم اما حتی حاضر نیستم در فاصله ی بسیار دوری هم از بیمارستان باشم. چه رسد به اینکه ….
    برادر 18 ساله ام بعد از 2 سال ؛ حاضر نیست به دکتر برود … او هم به خیال خودش تلافی می کند!

  35. 53 سمیه آوریل 25, 2019 در 3:05 ب.ظ.

    البته دیر شده خرس عزیز ولی بابت فوت مادرت بسیار متاسفم و برای روحشون طلب ارامش میکنم ..
    راستش من با این متن و نوشته هات گریه کردم…


برای مریم پاسخی بگذارید لغو پاسخ




رمانم: ناپدید شدن – انتشارات روزنه

بایگانی

Blog Stats

  • 1٬360٬587 hits

grizzly.khers@gmail.com