چیزی تا صبح نمانده

سه سال است که والدینم، یا بهتر است بگویم پدرم، مبلغی بهم بدهکار هستند. ماجرایش بر می‌گردد به دورانی که لندن زندگی می‌کردم و خواهرم برای تحصیل آمده بود و پیش من زندگی می‌کرد. دانشگاه شهریه‌اش را قسط‌بندی کرده بود. شهریه سال اولش را را من دادم. کار می‌کردم و حقوقم هم بد نبود، دانشگاه‌شان اول هر ماه سهم‌شان را اتوماتیک از حسابم بر می‌داشتند. طبعن پول اجاره و قبض آب و تلفن و اینترنت را هم از خواهرم نمی‌گرفتم. بعد از مدتی با پدرم قرار گذاشتیم که ماهیانه یک مقرری هم بهش بدهم. من رفته بودم توی نقش «برادر بزرگ حمایتگر و موفق» و قرارمان این بود که در نهایت پدرم این پول‌ها را بهم برگرداند، البته بدون احتساب پول اجاره و اینها. من هم یک جدولی درست کرده بودم و هر از چند ماهی مرتبش می‌کردم و طلبم را تویش می‌نوشتم. تا پارسال که برگشتم ایران هنوز طلبم را نداده بود. یک بار هم در موردش حرف زدیم. جدولم را نشانش را دادم و گفت چه خوب که همه چیز را مرتب و مفهوم نوشته‌ام. گفت «به زودی» پولم را می‌دهد. من هم طبق معمول گفتم عجله‌ای نیست. تعارف می‌کردم. واقعن هم چاره‌ای نبود. با مناسبات مالی پدرم آشنا بودم و می‌دانستم که برایش سخت است طلبم را بدهد. برای همین گفتم «عجله‌ای نیست». البته در واقعیت پولم را لازم داشتم. یعنی وقتی آمدم ایران چندتا ایده‌ی اقتصادی داشتم، ایده‌هایی برای کسب و کار که به هر حال شروع هر کدام‌شان به پول نیاز داشت. الآن تقریبن یک سال از روزی که گفتم «عجله‌ای نیست» گذشته و هنوز خبری نیست؛ از خیر ایده‌های کسب و کارم هم گذشتم.

سه سال از عمر طلبم گذشته و بعضی وقت‌ها فکر کرده‌ام که کلن بی‌خیال این پول بشوم. اما سختم است. پولی است که برایش کارمندی کرده‌ام. یعنی عین هر روز هفته رفته‌ام شرکت، پشت میزی نشسته‌ام، رفته‌ام ماموریت، کار کرده‌ام، سر ماه حقوق گرفته‌ام و کم کم جمع شده بود. خیلی کارها می‌شد با پولم انجام دهم. احتمالن بهترینش خرید آپارتمانی در لندن بوده. الآن که امکانش را ندارم. ولی خب وقتی به این فرصت سوخته نگاه می‌کنم دلم می‌سوزد. آن موقع چون کارمند تمام وقت بودم خیلی راحت می‌توانستم وام کم‌بهره‌ای برای خرید مسکن بگیرم. فقط منوط به این بود که ۱۰ یا ۱۵ درصد قیمتِ آپارتمان پیش‌قسط داشته باشم و این همان پولی بود که نداشتم، چون هزینه‌ی ماهانه‌ام زیاد بود، خرج دو نفر و شهریه‌ی دانشگاه می‌دادم و نمی‌توانستم پس‌انداز کنم. هر چی در می‌آوردم تا سر ماه خرج می‌شد. اگر آن موقع آپارتمان را خریده بودم الآن که برگشتم ایران هم اجاره‌اش می‌دادم و خودش پول قسطش را پوشش می‌داد و تازه چیزی هم تهش اضافه می‌ماند. چیزی که ملاکین بهش می‌گویند «سود». مفهومی که کارمندها با آن غریبه هستند. تازه، بعد از چند سال یک آپارتمان نقلی توی لندن داشتم و حداقلش این بود که برای تعطیلات و تفریحات می‌رفتم لندن. الآن چی؟ الآن با والدین پیرم که پولهایم را بالا کشیده‌اند می‌رویم محلات، می‌رویم طالقان، می‌رویم چابکسر، می‌رویم بندرلنگه. اگر حوصله مسافرت بین شهری نداشته باشیم می‌رویم ابن‌بابویه، زیارت اهل قبور، سر قبر پدربزرگم و آنجا من فقط یک سوال ازش دارم: چرا این وضع را برای ما یادگاری گذاشتی؟

اینها که توهمات هستند. چیز واقعی که دستم بود همان جدول طلبکاری‌ام بود. تنها سندم همان بود. هر از گاهی نگاهی بهش می‌انداختم و فکر می‌کردم چه کارهایی می‌شود با آن پول انجام داد. معمولن هم به گزینه‌ی سود بانکی می‌رسیدم. اینکه در صورت وصول طلبم پول را بگذارم بانک و سودش را بخورم. حتی یادم است یک شب سود همه‌ی بانکها را مطالعه کردم. بانک تجارت. بانک سرمایه. موسسه مالی عسکریه. همه‌شان چیزی حدود ۲۰٪ سود سالیانه می‌دادند. فکر می‌کردم توی این سه سال اگر پولم را توی بانک هم خوابانده بودم الآن کلی سود به جیب زده بودم. از آن طرف اوضاع مالی کشمشی پدرم هم بود. همان روزی که جدول را نشانش داده بودم گفته بود خب، الآن پوند پنج و خورده‌ای است، اما آن سال که تو این خرج‌ها را کرده‌ای که پنج و خورده‌ای نبوده، کمتر بوده، سه تومن بوده یا نهایتن چهار تومن. چی می‌گفتم؟ وقتی پدر آدم بحث را این‌طوری مطرح می‌کند چی می‌توان گفت؟ بهش بگویم عزیزم نه تنها باید با نرخ امروز حساب کنی بلکه باید سود پول را هم بدهی؟ همین چیزهاست که می‌گویند با فامیل و خانواده وارد مراودات مالی نشو.

چندین بار هم سعی کردم کل قضیه‌ی طلبم را فراموش کنم. اما این‌هم سختم بود. آدم پولکی‌ای نیستم. به خودم می‌گفتم این پول رفته، دیگه بهش فکر نکن. یکی-دو روز آرام بودم اما بعد به هم می‌ریختم. قضیه هضم نمی‌شد. بیشتر از همه خودم را سرزنش می‌کردم. ریشه‌ی مشکل بر می‌گشت به اینکه من چند سال از خانواده‌ام و از خواهرم دور بودم. به شدت دلم برای‌شان تنگ شده بود و وقتی کار خواهرم جور شد که بیاید لندن زیادی دور برداشتم. چرا فکر کرده بودم که من برادر بزرگ حمایتگرم؟ چرا چنین وظیفه‌ای برای خودم وضع کرده بودم؟ من، آدمی که خودش نیاز به حمایت شدن دارد رفته توی نقشی که کوچکترین ربطی بهش ندارد و کوچکترین هماهنگی با توانایی‌هایش ندارد. الآن اگر زمان به عقب برگردد قطعن جور دیگری رفتار می‌کنم. مناسبات مالی‌مان را قاطی نمی‌کنم. خانه‌ام را عوض نمی‌کنم تا جای بزرگتری اجاره کنم که دو نفری زندگی کنیم. در همان حد عرف سرویس می‌دهم. مثلن چند هفته‌ی اول می‌تواند پیش من باشد اما بعدش باید برود سراغ زندگی خودش. اما خب الآن دیر شده. دلتنگی آدم را کور و احمق می‌کند. من هم کور و احمق شده بودم. توی آن دوران کوچکترین شکی نداشتم که دارم درست عمل می‌کنم. حتی یادم است چند بار همکارهای فضولم از مناسبات مالی‌مان پرسیده بودند. با تعجب می‌پرسیدند یعنی خواهرت سهمی از اجاره را نمی‌دهد؟ می‌گفتم نه، فکر می‌کردم فضولند و چیزی از عواطف انسانی ما شرقی‌ها نمی‌فهمند. الآن می‌دانم که آن تعجب‌شان، آن ابروهای بالا رفته صرفن پوششی بوده برای اینکه نگویند خاک بر سر احمقت. جلوی خودشان را می‌گرفتند. اما کاشکی بهم گفته بودند. کاشکی من هم یک برادر عاقل بزرگتر و حمایتگر داشتم که بهم می‌گفت اسفندیار راه غلطی می‌روی، این یک چاه است که روز به روز بیشتر درش فرو می‌روی. وقتی هم که بهش می‌گفتم تو نمی‌فهمی کتکم می‌زد، تحقیرم می‌کردم، چون واقعن آدم نمی‌فهمد و نیاز به کمک دارد. یعنی الآن که این‌طور فکر می‌کنم. از اینکه عقل و منطق آدم این‌قدر به درد نخور است رنج می‌کشم.

وضعیت طلبم به همان منوال بود، یعنی من انتظار می‌کشیدم و کوچکترین حرکات را تفسیر می‌کردم. منتظر نشانه‌ای بودم که معنی‌اش بشود اینکه بالاخره قصد کرده‌اند طلبم را بدهند. زیاد هم گمراه می‌شدم. مثلن سر ماجرای ماشین. چند وقت پیش‌ها پدرم یک ۲۰۶ خرید. قسطی، مثل همه چیزهای دیگر زندگی‌اش. تقریبن مطمئن بودم که به زودی می‌آید دم در اتاقم و کلید ماشین جدید را می‌دهد و می‌گوید اسفندیار پسرم، بیا این فعلن به عنوان بخشی از طلبت. هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. یک بار هم تا دم پرداخت بدهی‌اش پیش رفت. یک شب گفت فردا صبح بهت چک می‌دم برا طلبت. فردا صبحش من مسافر بودم. دو هفته می‌رفتم انگلیس. گفتم عجله‌ای نیست، وقتی برگشتم چک را بده. وقتی برگشتم مناسبات کمی عوض شده بود. یعنی خواهرم فوق‌لیسانسش تمام شده بود و برای دکترایش به پول احتیاج داشت. پدرم گفت فعلن نمی‌تواند قرضش را بدهد. بعد هم ازم خواست اگر پوند دارم کمی بهش قرض بدهم تا ویزای خواهرم درست بشود.

این داستان‌ها تمام شد تا همین چند وقت پیش که بالاخره ایده‌ای به ذهنم رسید. به مادرم گفتم می‌خواهم ماشین بخرم و می‌دانستم او هم به زودی به گوش پدرم می‌رساند. پدرم تا خبردار شد به تک و تا افتاد که من ماشین را به عنوان بخشی از قرضم برایت قسطی می‌خرم. فعلن قرار است یک ال۹۰ برایم بگیرد. قضیه خیلی زود قطعی شد. خودم باورم نمی‌شد به این سادگی بخشی از پولم دارد زنده می‌شود. ال۹۰ ماشینی زشت شبیه کمد است. البته خودم ال۹۰ را انتخاب کردم چون بین گزینه‌های موجود از همه گرانتر بود و این یعنی پول بیشتری زنده می‌شد. واقعیت این است که ماشین دارم و لازمش ندارم. برنامه‌ام این است که بفروشمش. اما فروشش هم به این سادگی نیست. یعنی نمی‌شود جلوی چشم پدرم ماشین را تبدیل به پول کنم. ناراحت می‌شود. نمی‌داند که فریبش داده‌ام و کل سناریوی ماشین خواستن صرفن برای این بوده که بخشی از پولم را زنده کنم. از آن طرف می‌دانم که بخواهد اقساط ال۹۰ را هم علاوه بر بقیه قسط‌هایش بدهد مچاله می‌شود. برادرم فیش حقوقش را دیده بود و می‌گفت همین‌طوری نصف بیشتر حقوقش برای قسط می‌رود. وقتی این را می‌گفت جفت‌مان خندیدیم. اما من خیلی خنده‌ام نمی‌آمد و فکر کنم زوری خندیدم. حتی فکر کردم بروم به پدرم بگویم بی‌خیال ماشین شده‌ام. اما نگفتم. احتمالن فکر کردم کمی ناراحتی و سختی می‌ارزد به اینکه طلبم را زنده کنم.

پریشب‌ها خواب می‌دیدم. فقط یک صحنه‌اش را یادم مانده. یک ۲۰۶ می‌دیدم. از روبرو. پارک کرده بود اما انگار موتورش روشن بود. یا شاید هم فن رادیاتورش کار می‌کرد. بعد بیشتر که توجه کردم متوجه شدم چیزی از پنجره‌ی رادیاتور زده بیرون. کمی مو می‌دیدم که سفید رنگ بود. هم‌رنگ موهای پدرم. انگار کله‌ی پدرم بود که از پنجره‌ی رادیاتور ۲۰۶ زده بود بیرون. تکان تکان می‌خورد. انگار گیر کرده بود و تلاش می‌کرد که بزند بیرون. کاپوت ماشین هم بسته بود. یعنی پدرم زیر کاپوت ۲۰۶ گیر کرده بود و تقلا می‌کرد که از پنجره رادیاتور بزند بیرون اما نمی‌توانست. من می‌خواستم بروم کمکش کنم اما نمی‌دانم چرا حرکتی نمی‌کردم. کمی هم نگران بودم. می‌ترسیدم سرش به فن رادیاتور گیر کند و زخم و زیلی شود. می‌ترسیدم که داغی موتور ماشین کبابش کند. اما بیشتر از همه چیز ناراحت همین گیر افتادنش بودم. دست و پا زدنش زیر کاپوت ماشین رقت‌انگیز بود و ناراحتم می‌کرد. تفسیر خوابم واضح بود. ماشین همین ماشینی است که قرار است برای من بخرد. خودم می‌دانم اوضاع مالی پدرم کشمشی است. برادرم هم ماجرای فیش حقوقی را گفته بود. یعنی بهرحال من می‌دانم که این ماشینی که قرار است برایم قسطی بخرد بیشتر هم فشارش می‌دهد، گیرش می‌اندازد، همین ماشین جدید گیر می‌اندازدش، زیر کاپوتش، پدرم می‌خواهد آزاد شود اما نمی‌تواند، من هم می‌بینم و کمکی نمی‌کنم. فقط جای ال۹۰ با ۲۰۶ عوض شده که آن هم عجیب نیست، چون همان موقع که پدرم ۲۰۶ را قسطی خرید بذر این دسیسه در ذهن من هم پاشیده شد، چون می‌دانستم که پدرم هیچ‌وقت نمی‌تواند بدهی‌اش به مرا قلمبه و یک‌جا بدهد، می‌دانستم که کل مناسبات مالی‌اش از قدیم تا حالا همیشه بر اساس قسط بوده، همین شد که وقتی متوجه شدم گزینه‌ی خرید قسطی ماشین هست چرخ‌های ذهنم به کار افتادند.

کمی قبل‌تر خواب دیگری دیدم. من عضوی از یک تیم خلبان بودم. با هواپیماهای جنگی باید شهرها را بمباران می‌کردیم. سه هواپیما در آسمان هستند، پشت سر هم به خط پرواز می‌کنند. اما هواپیماها در حقیقت اتومبیل‌هایی هستند که بال دارند. وسطی یک مینی‌ماینر بالدار است و عقب و جلو دو تا پراید بالدار اسکورتش می‌کنند. بمب‌های گنده و چاقالویی از زیر ماشین‌ها می‌افتند روی شهرها. انگار زمان استراحتم است. در خانه‌ای نیمه‌ساز با مادرم هستیم. بهم خبر ماموریت بعدی‌ام را داده‌اند. نگرانم چطور هدف‌ها را بمباران کنم اما به دور و اطرافشان خسارت نالازم نزنم. بعد اطلاعات بیشتری از ماموریتم بهم می‌دهند. خانه‌ی خودمان هم بخشی از سوژه‌ی بمبارانم است. نمی‌دانم چطور به مادرم بگویم که باید خانه‌مان را بمباران کنم. اما انگار خودش پیشاپیش  می‌داند چون خیلی ناراحت است.

الآن تفسیر این یکی هم برایم واضح است. اصرارم به اینکه طلبم را از والدینم بگیرم یعنی دارم خانه‌مان را ویران می‌کنم. در ازای پولم ماشین طلب کرده‌ام و با این کار دارم ساختار مالی پدرم را خراب می‌کنم، یعنی ابزارم برای این ویرانی ماشین است، یا ماشین‌هایی که به شکل هواپیماهای بمب‌افکن در آمده‌اند. اما انگار مجبورم، ماموریت دارم. در انجام دادن یا ندادن ماموریتم شکی نیست، دغدغه‌ام صرفن این است که خسارات اضافی نزنم و هم اینکه چطور خبر ویرانی در پیش رو را به والدینم بدهم.

با همه‌ی این تفاسیر بعد از دیدن خواب هم حرکتی نکردم. یعنی هنوز منتظر ال‌۹۰ ام هستم. قرار است تا چند هفته‌ی دیگر تحویلش بدهند. اما اگر قرار باشد ناخودآگاهم از این علامت‌های آزاردهنده برایم بفرستند مطمئن نیستم که دوام بیاورم. شاید هم الآن اشتباهی رفته‌ام در نقش «فرزند پسر ارشد که از پدر فرتوتش حمایت می‌کند» و این‌طور عذاب وجدان گرفته‌ام. باز هم نمی‌دانم درست و غلط چیست. پولم را زنده کنم و در عوض خواب‌های اجق وجق و آزاردهنده ببینم یا از خیر پولم بگذرم و بعد ریز ریز خودخوری کنم و خیلی تلویحی بگویم که والدینم کلاهبردارند؟ آدم هیچ‌وقت جواب درست را نمی‌داند. عقل و منطق من که فلج است. فقط زمان است که باید بگذرد و آدم درست و غلط را بفهمد.

86 پاسخ to “چیزی تا صبح نمانده”


  1. 1 ت مِی 16, 2015 در 1:27 ب.ظ.

    اﮔﻪ ﺑﭽﻪ ﺩاﺷﺘﻲ ﻳﻪ ﻋﻤﺮﻱ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻲ ﻫﺮ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﺭﻭ ﺑﻜﺸﻮﻧﻲ ﺑﻪ اﻭﻧﺠﺎ ﻛﻪ … ﺁﺭﻩ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﻦ ﺟﻮﻭﻥ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺧﻮاﻫﺮﺗﻢ ﻣﻴﺪاﺩﻡ … و ﻣﺜﻞ ﺁﺙ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ. ﺩﺭ ﻏﻴر اﻳﻨﺼﻮﺭﺕ به ﻫﻴﭻ ﺩﺭﺩ ﺩﻳﮕﻪ اﻱ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﻩ

  2. 2 niloo مِی 16, 2015 در 1:39 ب.ظ.

    سلام بر ‌خرس عزیز و ممنون از وبلاگ جالبتان. شما الان در خانهٔ پدر مادرتان زندگی‌ می‌کنید. می‌تونم بپرسم اجاره بشون میدید یا نه (به سبک غربی‌ها)؟ پول آب و برق و اینترنت را چی‌؟ اگه نه، باید منصفانهٔ عمل کنید و بخشی از هزینهٔ کنونی زندگیتون را به حساب طلب بذارید.

  3. 3 نوشین مِی 16, 2015 در 2:09 ب.ظ.

    می شه منو به خواهر خواندگی قبول کنی؟ توفعی هم ندارم که هیچ حاضرم پای هر پستت هم کامنت های نغز و شیرین بگذارم.
    برادر من هم اینجوری بود ولی از روزی که زن گرفت دیگه اینجوری نیود.

  4. 4 زهرا مِی 16, 2015 در 2:27 ب.ظ.

    حساب این را کردی که باید بهشون اجاره بدی بابت اینکه توی خونشون زندگی می کنی؟ دلیلی نیست که چون پدرت هست اون وظیفه داره به تو جا بده اما تو وظیفه نداری بهش کمک کنی.

  5. 5 hajitunsin مِی 16, 2015 در 4:02 ب.ظ.

    اسفندیار عزیز به نظرم عذاب وجدان نداشته باش و پولی که به سختی به دست آوردی، پول خودت را پس بگیر. همینوطوریشم نقش ادم حمایتگر رو به اندازه کافی و خوب بازی کردی. پدرت هم مثل نود درصد ادمای دیگه به قسطی زندگی کردن عادت دارن. همین که یه وقتی نقدی بجاشون خرج کردی و حالا قسطی میتونی پسش بگیری اوکیه. اینکه پدرت در سختی قرضشونو بهت پس بدنه خیلی بهتر از اینکه تصویرشون تو ذهنت تبدیل بشه به یه کلاهبردار و خودت هم تا اخر عمرت پشیمونی داشته باشی

  6. 6 سعید مِی 16, 2015 در 6:51 ب.ظ.

    در نقش یک برادر بزرگ تر بهترین کار را کردی. هیچ وقت بابت محبتی که در حق خواهرت کردی پشیمون نباش و بدون که آن هم تا پایان عمر ته قلبش از تو ممنون و سپاسگزاره.
    بابت طلب هم به نظر من به پدرت فشار نیار. تو جوونی و اول راه زندگی. یه مثل داریم که من به شخصه خیلی بهش معتقدم که از این دست بدی از آن دست می گیری. من هم خارج زندگی می کنم و هر از گاهی از این پول ها برای خانواده می فرستم. از کارم هم راضیم در واقع با خدا معامله می کنم. همین که برق شادی را در چشم های مادرم می بینم برام کافیه. هیچ چیز بیشتر از مشکلات و فشار مالی نمی تونه یک پدر را له کنه. تو اول راهی اینقدر از این پول ها تو زندگیت میاد و میره که حد نداره. ولی نذار پدری زیر بار قسط به قول خودت مچاله بشه. قید این پول را بزن و بذار همیشه همون پسر ارشد حامی خانواده باقی بمونی که خیلی عنوان قشنگیه. آدم ته دلش از خودش خیلی راضی تره.

    • 7 رضا مِی 16, 2015 در 8:54 ب.ظ.

      منم با نظر سعید کاملن موافقم.اون قسمت صحبت هات که گفتی چرا این کارها رو برای خواهرم کردم و الان ناراحتم خیلی ناراحتم کرد.به نظرم بهترین کار ممکن رو کردی و نباید بابتش پشیمون باشی یا این شکلی به خونوادت نگاه کنی.قید ال نود رو بزن.نذار کار خوبی که کردی خراب بشه.به نظرم میراث خوبی از خودت به جا گذاشتی و الان در شرف خراب کردنش هستی.اون ال نود تو زندگی تو تاثیر زیادی ممکن هست نداشته باش ولی بدون شک برای پدرت خیلی سنگین تموم میشه.

  7. 8 nadaram@nadaram.com مِی 16, 2015 در 7:45 ب.ظ.

    بشین اجاره های پدر را از 18 سالگی کم . اگر چیزی بدهکار نشدی ، بگو بهت بپردازد. بیخیال آن پول بشو دیگه. بهتره . میخای بابات رو شرمنده کنی ؟

  8. 9 afrooz مِی 16, 2015 در 8:18 ب.ظ.

    به نظر من که قضیه از پایه مشکل داشته. همون وقتی که خواهرت با وجود اینکه وضعیت مالی پدرت رو میدونسته، خیلی لوکس و اشرافی و بدون فاند پاشده اومده انگلیس ادمه تحصیل. خوب میتونست یه دانشگاه پایینتر، با هزینه کمتر و احتمالا نه خیلی شیک و باکلاس ولی با فاند انتخاب کنه جهت ادامه تحصیل و روی پای خودش واسته و خودش خرجشو دربیاره، مثل خود تو. اصلا سوال اینه که چرا چنین هزینه ای رو پدرت باید متقبل بشه، نه خواهرت؟!

  9. 11 شانی مِی 16, 2015 در 9:15 ب.ظ.

    اتفاقاً منم وقتی طلاق گرفتم بابام مهریه ام گرفت فقط یک مقدار کم پیش خودم نگه داشتم و نکته وحشتناک اش زن برادرم دراون زمان که اول ازدواج بود پول ها رو بالا کشید و هنوز هم مشغول بالا کشیدن است. منم به بابام غر می زدم چون می خواستم یک آپارتمان کوچک اطراف تهران بخرم استدلالم این بود هم سرمایه است هم می تونم خوش بگذرونم که خوب واقعاً علی رغم میلم پول گرفته شد هنوز هم بابام می گه یک مغازه رو بنامت می کنم اما خب بنامم که نمی کنه احتمالاً همون زن برادره مثل همه چی بالا می کشه. الان که قضیه خودم نوشتم دیدم مسئله شما همچنین هم مهم نیست :) البته خیلی حیف بابت آپارتمانی که خریده نشد و خب خوشبحال خواهرت که با راحتی و آسایش تونست ادامه تحصیل بده

  10. 12 آلبالو مدرن مِی 16, 2015 در 10:36 ب.ظ.

    به نظر من که خواهرت بهت بدهکار هست نه پدرت. خوب میخواسته بره فوق لیسانس بخونه اگر هزینه خودش را نمی تونست متقبل بشه نباید میرفته اونجا. به نظرم اگه از پدرت طلبت را نمی تونی بگیری چونکه نداره ، میتونی این را بعدا از خواهرت بگیری. به هر حال اون مسئول زندگی خودش و خرج خودشه نمیشه که دنبال هوس و علاقه اش بره بدون اینکه به آینده و درآمدش توجهی کنه و انتظار داشته باشه برادرش یا پدرش و شاید بعدا همسرش تا ابد خرجش کنن.

    • 13 ناشناس مِی 16, 2015 در 11:24 ب.ظ.

      امیدوارم بدونی که دختر تا روزی که ازدواج نکرده هزینه های زندگی اش بر عهده پدرشه و طبیعتا بعد از آن همسرش. و حالا که این برادر بزرگواری کرده و بخشی از این هزینه ها را قبول کرده یک مساله کاملا شخصی و خانوادگیه. و دیگه اینکه درس خوندن با دنبال هوس رفتن فرق می کنه. در انتخاب کلمات دقت بیشتری بکن دوست عزیز.

      • 14 آلبالو مدرن مِی 16, 2015 در 11:48 ب.ظ.

        از هوس منظورم درسی بود که شاید درآمد چندانی نداشته باشه. اما در مورد اینکه خرج به عهده ی پدر و بعد شوهر، خوب بر میگرده به اینکه فکر کنی زن موجودی که نمیتونه و دیگرون باید مسئولیت زندگیش را تقبل کنن. چه پسر و چه دختر اگر میخوان برن خارج از کشور و این از عهده خانواده به راحتی بر نمیاد برعهده خودشونه که جایی برن که خودشون بتونن مخارجشون را در بیارن.

      • 15 رابین هود مِی 17, 2015 در 4:25 ق.ظ.

        مگه دختر انسان نیست که بتونه مسئولیت زندگی خودش رو قبول کنه؟ اومد و نه پدر و نه همسر تونست یا خواست هنچین هزینه ای کنه، دختر باید قید آرزوها و لیاقتش رو بزنه؟ هر کس مسئول زندگی خودشه.

  11. 16 babbleress مِی 16, 2015 در 11:28 ب.ظ.

    کامنتها شبیه ستونهای «شما بگویید چه کنم» مجله ها شده. ولی خداییش اگه خیلی سبک غربی نگاه کنی خواهرت بدهکاره بهت نه پدر و مادرت. به هر حال منم به نوبه ی خودم!

  12. 17 Sina مِی 16, 2015 در 11:31 ب.ظ.

    ما ایرانی ها مرض محبت به خانواده داریم . همون طور که انتظار داشتم اکثر کامنت ها در مورد ارزش از خود گذشتگیه. به نظر من کار درستی میکنی پول رو زنده میکنی. یه جوری با حس گناه کنار بیا

  13. 18 eve مِی 17, 2015 در 3:31 ق.ظ.

    به نظر من باید به جای اینکه پول دکترا به خواهرت بدن پول تو رو پس بدن. به کسی هم فشار نمیاد. اونم اگه خیلی دوست داره دکترا بخونه یا درسش خوبه فاند می گیره یا قیدش رو بزنه. خود خواهی هم اندازه داره. والسلام

  14. 19 رابین هود مِی 17, 2015 در 4:45 ق.ظ.

    میدونم از کسی نظر نخواستید که چه کنید و همه اومدن نصیحت کردن، منم مثل بقیه! اول اینکه خوابهایی که میبینید به خاطر افکار پریشان و تردید و البته احساس گناهه، خواب که تعبیر و مفهوم نداره. دوم اینکه این شرطی بوده که از اول با پدرتون گذاشتین که بهتون پول رو برگردونه، قراردادی بوده که دو طرف راضی هستن و نمیتونن بعد از چندی نظرشون رو تغییر بدن. پدرتون با توجه به شرایط مالیش دخترش رو برای تحصیل فرستاده پس میدونسته قراره با چه مسائلی روبرو بشه، همچین روزی رو هم میدیده و جای گناه باقی نمیمونه. هرچند پدرتون هم مثل شما حتمن با تعارف و رودربایستی مجبور شده همچین هزینه ای رو تقبل کنه. چه بسا کمی فشار از طرف شما باعث بشه پدرتون هم از گارد خودش در بیاد و به خواهرتون پیشنهاد بده که کار پارت تایم پیدا کنه، کما اینکه خیلی از ماها هم داریم درس میخونیم و هم کار میکنیم، خیلی هم خوبه، بیشتر قدر شرایط رو میفهمیم. ضمن اینکه فداکاری نکنید چون هیچکس، حتی خانواده، فداکاری شما رو به خاطر نمیسپره و فقط شمایید که این بین صدمه میبینید.

  15. 20 ناشناس مِی 17, 2015 در 6:45 ق.ظ.

    «قدیم‌ترها جابجایی، عوض کردن کار و شهر و کشور، همین ها هیجانی داشت که کمک می‌کرد یک امیدی داشته باشم. الآن هیچ هیجانی نیست، این کارها و تغییر و تحول‌ها بیشتر مضطرب و ملتهبم می‌کنند. مثلن الآن از بس به استعفایم، به برگشتن به ایران، به جدایی از خواهرم فکر کرده‌ام قلب‌درد گرفته‌ام. مدام قلبم را می‌مالم و ترس برم داشته مثل عمویم در ۳۳ سالگی سکته کنم. خواهرم را نبینم چه کار کنم؟ می‌دانم الآن درست نمی‌فهمم چه بلایی سرم می‌آید، ولی حتی همین الآن هم می‌دانم که له و لورده خواهم شد. پریشب‌ها بیرون بود، من وقت خوابم بود و خزیده بودم زیر لحاف. کلید انداخت و با هوای سرد و یک عالم هیجان آمد توی اتاق. پالتوی سیاهش را داشت آویزان می‌کرد توی کمد و من نمی‌دانم چطوری، اما متوجه شدم این زن خوشگل و فوق‌العاده‌ای که جلویم ایستاده در حقیقت همان دختر بچه نق‌نقوی شش ساله‌ای است که یک عروسک پاره زده زیر بغلش و دامنی صورتی پوشیده که جای قلاب کمربندش یک ستاره دارد، همان دختربچه‌ای که دامنش همیشه همان بود، همیشه همان، چون رویش ستاره داشت. پالتویش را آویزان کرد و با هیجان داشت ماجرای آخرین تیک زدنش را می‌گفت و من فکر می‌کردم این‌طوری که نمی‌شود، نمی‌توانم به همین سادگی دیگر نبینمش. بعضی مسائل هزار تا بُعد پیچیده دارند، از هزار تا زاویه مختلف می‌شود نگاه و تحلیل‌شان کرد. اما ته تهش یکهو واقعیت مثل یک طوفان بی‌بند و بار می‌آید و تمام آن تحلیل‌های پیچیده را از بین می‌برد و پشت سرش یک خرابه جا می‌گذارد. پشت آن طوفان آدم تازه اصل ماجرا را می‌بیند: اینکه چطوری می‌توانم نبینمش؟» https://khers69.wordpress.com/2014/02/27/lahaf/

  16. 22 ناشناس مِی 17, 2015 در 6:47 ق.ظ.

    «سر سینک ایستاده بودم. دستکش ظرفشویی به دست، ماهی خوش خط و خال را فاتحانه از دم گرفتم و به دوربین خواهرم لبخند زدم. بعدش هم می‌خواستم عکس را با نامه‌ای برای پدرم بفرستم و بنویسم هنوز هم تصویرش یادم است، هم بویش یادم است؛ می‌رفتیم از سرچشمه ماهی می‌خریدی و بعد پاک می‌کردی و معمولن هم دستت را وسطش می‌بریدی. چند سال بعد که روال عوض شد و قصابی‌ها و ماهی‌فروشها خودشان همه ی کثافت‌کاری‌ها را می‌کردند تو چقدر سرسختانه مبارزه می‌کردی و کماکان خودت گوشت و مرغ و ماهی‌ات را پاک می‌کردی. من اینقدر احمق بودم که مسخره‌ات می‌کردم، اما الآن که اینها را می‌نویسم با اینکه توی خانه هستم اما کلاه پشم بزت را سرم کرده‌ام و ماهی‌ها را پاک کرده‌ام و انداخته‌ام توی دیگ آب نمک و سرکه و بعد هم سرخ‌شان می‌کنم، درست مثل خودت، همانجوری که درست است، همانجوری که دوست دارم باشد و همانجوری که به ضرب تازیانه‌ی شلنگ به فرزندم هم یاد خواهم داد.

    *

    آن نامه را هیچ وقت ننوشتم. چون وقتی به سختی کله‌ی ماهی را بریدم خون سیاه و غلیظی خیلی بدون شتاب شره کرد توی سینک که تقریبن باعث بیهوشی‌ام شد. فریاد کشیدم و چاقو را پرت کردم به سمت جنازه‌ی ماهی. خواهرم ترسید که چاقو توی چشمم رفته (او تنها ترسش کور شدن ناگهانی آدمهاست) و دوید طرفم. نمی‌توانستم ادامه بدهم. رفتم دستشویی اما حتی نمی توانستم بالا بیاورم. اصلن چرا باید ماهی بخورم؟ شاید نخواهم ماهی بخورم؟ همیشه فکر می‌کردم ماهی‌ها خون‌سرد هستند و خون‌شان نمی‌جهد. این یکی هم خونش نجهید اما خب بهرحال ریخت. ریخت کف سینک و خیلی هم غلیظ و سیاه بود. من هنوز داشتم قلب و معده‌ام را ماساژ می‌دادم که دیدم خواهرم خیلی فرز دست به کار شده. باورم نمی‌شد. طی چهار ماهی که با هم بوده‌ایم فقط توی وان دراز کشیده و رفته دانشگاه و در مورد مردهای مورد علاقه‌اش ساعتها و گاهی روزها حرف زده. ولی آن روز خیلی حرفه‌ای و نترس افتاد به جان ماهی‌ها و دل و روده‌شان را تمییز کرد. تا بحال توی زندگیش این کار را انجام نداده بود. جدای از گشادی ذاتی‌اش و کثافتی کار، تعجبم از این بود که از کجا بلد است اینقدر حرفه‌ای دل و روده‌ی ماهی‌ها را پاک کند؛ انگار همه عمرش روی یک چهارپایه کنار بازار انزلی ماهی پاک کرده و حالا چند ساعت پیش آمده اینجا و طبیعی‌ترین کار دنیا برایش ماهی پاک کردن است. وسطهایش خودش هم متوجه شد که کاملن غریزی و احتمالن از روی حافظه‌ی تصویری‌اش از پدرم دارد جلو می‌رود. بدون نیاز به تئوری و توجیه اینکه چرا باید خودمان این کار را بکنیم و از سوپرمارکت نخریم. بهش حسودیم شد و یادم افتاد انگار همه‌ی زندگیم شده فقط حرف زدن و حرف زدن و مخالفت کردن و نظر دادن بدون اینکه کوچکترین اثر فیزیکی‌ای توی زندگیم داشته باشد. عالم بی عمل یا زنبور بی‌عسل یا مثلن مردی که با دودول همسایه خوستگاری می‌رود و از این حرفها. بله، این دقیقن خود من هستم.»
    https://khers69.wordpress.com/2013/01/

    • 23 ساحره مِی 17, 2015 در 2:57 ب.ظ.

      خیلی خوب می نویسه اما نمی دونه هر چی می نویسه یک روز بر علیه خودش استفاده خواهد شد. احتمالا ما به عنوان مخاطبین حلقه به گوش خرس، یک کاری خواهییم کرد که دیگه ننویسه! شاید هم پوست کلفت تر از این حرف ها باشه….کی میدونه؟

  17. 24 ناشناس مِی 17, 2015 در 6:58 ق.ظ.

    قلم خوبی داری، همیشه منتظر نوشته هاتم

  18. 25 غزاله مِی 17, 2015 در 7:26 ق.ظ.

    خيلي اصل مطلب رو خوب انتقال ميدي، اين مشكلو منم دارم الان، اينكه جرات كردي و اسم كلاهبرداري رو اين جريان گذاشتيو واقعا تحسين ميكنم، دليل جذابيت نوشته هات براي من اين حس «معلوم بودن تكليفت با خودت» هست، موفق باشي. بيشتر بنويس اگه ننوشتنت بحث تنبلي نيست.

  19. 26 قادر شافعی مِی 17, 2015 در 7:30 ق.ظ.

    جوان‌تر که بودی، بزرگوارانه‌تر از چیزهای بی‌اهمیت می‌گذشتی.
    سنّ یک آدم، غالباً تعیین می‌کند که او در آن سنّ معیّن، در حالِ انجامِ چه پروژه‌ای باید باشد. یا درست‌تر، به کدام پروژه‌اش باید «اولویّت» دهد.

  20. 27 یک دختر معمولی مِی 17, 2015 در 11:10 ق.ظ.

    ال نود بر خلاف ظاهرش ،میگن ماشینه خوبیه!
    برادر من هم قبل ازدواجش همین طوری بود یه جدول اکسل تو لب تابش داشت طلباشو که واسه ما بود رو یادداشت می کرد بعد از پدر می گرفت بعد فارغ التحیصلی و بعد ازدواجش هم کمک می کرد منتها بعد از کارمند بدهی هاشو مطالبه کرد واسه من پرداختش سخت بود عادت نداشتم

    • 28 یک دختر معمولی مِی 17, 2015 در 12:50 ب.ظ.

      اصلاح میکنم کارمند شدنم ، داداشم ماهی 7 ایکس درآمد داره اون وقت منه نیم ایکس درآمد باید بدهیمو پس بدم ، خدا رو خوش میاد عایا ؟ ولی بیشتر شو پس دادم چون من یه دختر معمولی ِ خوبم… :D

  21. 29 undenied مِی 17, 2015 در 11:32 ق.ظ.

    به قول خودت فقط با گذشت زمان معلوم ميشه چي درسته چي غلطه؛ ولي مثلا من اگه بودم اول سعي ميكردم بخش كوچيكتري از پول رو پس بگيرم و دوباره شرايط رو بررسي كنم، يعني ببينم كه حال روز خودم چطوره و عذاب وجدان دارم يا نه، و اينكه چقدر به پدرم فشار اومده يا نيومده.
    هر تصميمي ميگيري خودتو ناراحت نكن، حالا حالاها با والدينت انواع مناسبات اقتصادي و غير اقتصادي خواهي داشت، هم واسه بخشيدن پولت وقت هست هم واسه پس گرفتنش.

  22. 30 ساحره مِی 17, 2015 در 2:54 ب.ظ.

    اینقدر پول در بیار تا مبلغی که خانوادت بهت مقروضند، قد یه پنج تومانی هم حساب نیاد و گرنه تا آخرعمرت این سئوال جلوی چشمته: بهتر نبود به جای بازی کردن نقش برادر حمایتگر یه آپارتمان تو لندن می خریدم یا تو بورس سرمایه گذاری می کردم؟
    پیر بشی سئواله بدتر، بزرگتر، تلخ تر و شرم آورتر می ایسته جلوت! من خودم پیرم . می دونم اینارو. باید بری دنبال پول درآوردن. هیچ راهه دیگه ای نیست.باور ایلههههههههههههههههه

    • 31 دی دیری دیدیم مِی 18, 2015 در 11:52 ب.ظ.

      آقا تو بورس سرمایه‌گذاری نکن، حدال تو بورس ایران. پولت سوخت میشه دود میشه میره هوا

  23. 32 jorsoome مِی 17, 2015 در 4:42 ب.ظ.

    نوشته هات رو دوست دارم ، می تونم بپرسم چه شکلی می نویسی ؟ :)
    منظورم اینه که مثلا یه موضوعی رو انتخاب می کنی بعد چند روز رو متن کار می کنی ، یا اینکه مثل این نویسندگان روان پریش می شینی پای لپ تاپ شروع می کنی به نوشتن و تا ته میری ؟! :)
    ممنون میشم جواب بدی

    • 33 KHERS مِی 17, 2015 در 5:39 ب.ظ.

      چند روز؟ ! نه بابا. معمولن دو ساعت طول ميكشه. از همين موضوعاى روزمره انتخاب ميكنم. يه كم هم ويرايش ميكنم ينى چند بار ميخونمش كه روون باشه و تپق نداشته باشه بعدم پستش ميكنم.
      :)

  24. 34 jorsoome مِی 17, 2015 در 4:53 ب.ظ.

    عه !
    مطالبی که می نویسی واقعیه ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
    من تازه دارم دنبالت می کنم چند تا نوشته ی اخیرت رو خوندم .
    الان که نظرات رو خوندم متوجه این قضیه شدم هرچند هنوز قابل هضم نیست برام !
    فک می کردم داستان تخیلیه :)))) بازم میگم که نوشته هات خیلی خوبه ، قربان شما

  25. 35 santamariia مِی 17, 2015 در 7:08 ب.ظ.

    خرس کوچیک بیچاره :*

  26. 36 پنهانی های ذهن یک زن مِی 17, 2015 در 9:18 ب.ظ.

    يكي ديگه بره اروپا، يگي ديگه فوق ليسانس و دكترا بگيره، بعد داداش و باباش هزينه اشو بدن! چرا اون وقت؟! به نظر من شما بايد اول از همه از خواهرت انتظار داشته باشي كه طلبشو بده، ميتونه (يا ميتونسته) واسه بورسيه تحصيلي اقدام كنه يا حتي بره رستوران و نيمه وقت كار كنه، مثل اين همه دانشجوي دختر و پسر ديگه.

  27. 37 ميلوش مِی 18, 2015 در 12:15 ق.ظ.

    خرس عزيز دوست داشتني من نميدونم چرا اينقدر با تو هم ذات پنداري دارم. بنظر من هم خواهرت مسوول پرداخت هزينه هاي زندگي و تحصيلش هست ونه هيچ كس ديگه. نمي دونم انتظار خانواده ها و جامعه از خواهر برادرهاي بزرگتر حمايتگر چي هست از همون بچه گي توي سرمون ميكنن كه تو بزرگتري و همه جوره بايد خواهر برادرهاي كوچك تر رو حمايت كني بدون هـيچ چشمداشتي …و وقتي هم يه روز طلبت رو بخواي يا خواسته اونا رو انجام ندي بدترين ادم روي زمين ميشي. با كامنت بالا موافقم كه يا حقت رو بگير يا اونقدر پول در بيار كه پول از دست رفته در مقابلش هيچ به نظر بياد وگرنه با بالا رفتن سن داغ دلت بزرگ و بزرگ تر ميشه!

  28. 38 نیکیتا مِی 18, 2015 در 12:42 ق.ظ.

    خیلی شرایط سختیه، می فهمم. هر کاری کنی تف سر بالاست

  29. 39 توت فرنگي مِی 18, 2015 در 11:52 ق.ظ.

    پدرت و خواهرت مقصر نيستن ..اين يه تجربه خوبيه.
    به نظر من پولي كه رفت رو برگشتش حساب نكن زياد

  30. 40 ویولتا مِی 18, 2015 در 11:59 ق.ظ.

    طبع پستی داری اسفندیار. بعضی ادمها اینجوری هستن دیگه… آدمهایی هم هستن که این جوری نیستن. من خودمم همین جوری ام، پست و گدا صفت و مادی…. خوبه که آدم بدونه که چی هست و چی نیست.. شاید باعث بشه که کمتر دست و پا بزنه و کابوس هاش تموم بشن. از من می پرسی اونی که سرش توی موتور این ماشین گنده گیر کرده شایدم خودت باشی.. نه پدرت.

  31. 41 ehsan مِی 20, 2015 در 8:22 ق.ظ.

    جذب هیئت علمی دانشگاه آزاد
    http://jazb.iau.ir/

    • 42 ژیان مِی 23, 2015 در 6:41 ق.ظ.

      پیشنهاد خوبیه. واسه وبلاگ هم سوژه های خوبی دستش میاد. اینجور که از اینور اونور شنیدم میگن الان تو بعضی از این دانشگاه آزادا و غیر انتفاعیا که پولی ان، دانشجوهای عتیقه هم زیاد پیدا میشن. میگن یه تیپ هایی توشون هست که موقع نمره گرفتن، چاقو ماقو وو تیزی میزی نشونِ استاد میدن و تهدیدش می کنن. حالا شما فک کن دکتر اسفندیار به این حسّاسی، با سر کلۀ زخم و زیلی، صورت ورم کرده، دور یه چشمشم کبود بخواد بشینه واسه همون جریان یه چیزی تو وبلاگش بنویسه، چه شود آن پُست!! توپّ.
      البته یه مدلای دیگه شونم هستن که از اون بچه مایه داران. یعنی مثلاً می بینی باباش یا حتی خودش بنگاه دارن، شرکت دارن، پیمانکارن، حجره دارن، بنکدارن، یا مثلاً برج میسازن. یارو فقط اومده یه مدرک بگیره که موقع زن گرفتن یا وختی تو جلسۀ مناقصه با «حضرات» شرکت کردن، بگن آقا مدرکم دارن، مهندسن ایشون. این تیپ ها واسه نمره گرفتن همیشه آمادۀ شل کردن سر کیسه ان. من اوووه خیلی سال پیش شنیدم تا حتی سوئیچ پراید رو میز استاده گذاشتن گفتن قابل شما رو نداره. البته خب الان نرخا فرق کرده مدل ماشینام فرق کرده. هیچی دیگه، مشکل اون ال نود هم حل میشه.
      تازه اگه از این دختر زبلا بفهمن استاد مجرده، دیگه تمومه دیگه! هی بهش میگن استآآآآد (الفشو با ناز میکشن)، بعدش ما هم هر هفته اینجا سوژه های رمانتیکطوری می خونیم و هی آه می کشیم چرا نرفتیم درس بخونیم استادِ مجردِ دانشگاه آزاد بشیم مارم با اون لحن صدا کنن استآآآآآد!

  32. 45 toseethesun مِی 20, 2015 در 4:31 ب.ظ.

    من با jorsoome خیییلی موافقم

  33. 46 toseethesun مِی 20, 2015 در 4:34 ب.ظ.

    خب یکی خرج تحصیل ما رو می ده…مام خرج تحصیل یکیو می دیم…

  34. 47 شري مِی 20, 2015 در 7:19 ب.ظ.

    با ترس و لرز مينويسم، چون ميدونم نظر دادن وظيفه نيست فقط محض ياداوري گفتم تو جدولتون سه سال اجاره كه به پدرتون بدهكارين لحاظ شده ايا؟:)

  35. 48 علی مِی 20, 2015 در 9:25 ب.ظ.

    سعی کن هیچ وقت بچه دار نشی.

  36. 49 مهتاب مِی 20, 2015 در 10:22 ب.ظ.

    منم میگم بدهکار خواهرته.با خودش وارد مذاکره شو و قرار بذاره یه جوری حتی خورد خورد پولت رو برگردونه.
    دست بردار از سر بابات والا تا آخر عمر عذاب وجدان میخورتت

  37. 50 مهراد مِی 21, 2015 در 2:26 ق.ظ.

    بابای من همین کارو برای عمم کرده. چند وقت یک بار حرفش تو خونه پیش کشیده میشه. به نظرم اگه پولو نگرفتی حرفشو هم نزن که پسفردا زن و بچت هم راجع به تصمیمات قبلیت نظر ندن :)))

  38. 51 aida مِی 21, 2015 در 11:29 ق.ظ.

    بهت حق میدم.فکر نکردن به پولی که به عنوان قرض گرفته شده و تو زندگی آدم میتونسته خیلی تاثیر گذار باشه سخته

  39. 52 سایلنس مِی 21, 2015 در 2:29 ب.ظ.

    خرس چرا این همه عوض شدی ؟

  40. 53 رامین مِی 21, 2015 در 3:35 ب.ظ.

    حالا خوبه پدرت بابت اطاقت ازت کرایه بگیره؟ خواهر و برادر ندارم البته که بیشتر نظر بدم

  41. 54 Nei Rang مِی 21, 2015 در 6:04 ب.ظ.

    خرسی بشد کفتار
    بر نیش گرفت مردار
    بر طعمه ای نیمه جان
    خیره شده کرکس وار
    یک گوشه کمین کرده
    آب پوزه اش جویبار
    امروز پدر طعمه
    فردا به کفاش آوار
    گفتی سه و ده دادم
    هفت اضافه بیار
    موهای سفید حتی
    رنگ شباب وامدار
    ای سگ در آن ییلاق
    آن تکه نان باز آر

  42. 55 سارا مِی 21, 2015 در 7:17 ب.ظ.

    مسخره است ! به خواهرت بد نگذره یه وقت ! خب جای دکتررا کار کنه !

  43. 57 دينچ مِی 22, 2015 در 5:57 ق.ظ.

    خرس! به حرف هاى مردم اهميت نده. غصه گذشته رو نخور. قديم كارى رو كردى كه فكر ميكردى درسته الان هم كارى رو خواهى كرد كه فكر ميكنى درسته. ناراحت نباش. زندگى جاى پشيمونى و غصه نيست. پاشو و باز بنويس. ٤ روزه ننوشتيا!

  44. 58 مهدی مِی 22, 2015 در 6:44 ق.ظ.

    پارادوکس زندگی با استایل غربی و خوابها و توهمات شرقی

  45. 60 eسیمولی مِی 22, 2015 در 10:27 ق.ظ.

    برگشتی ایران پول برات مهم شده! اینجا شرایط اقتصادی و مسابقه همگانی ثروت به دلایلی که می دونی باعث میشه هم پووووول مهم بشه هم احساس عقب افتادگی مالی به آدم دست بده. شرایط و فضا رو نادیده بگیر بعد بهش فک کن. اگر هنوز همینطوری بودی مبلغ رو قسط بندی کن طولانی به هردو بدهکار اعلام کن بطور اشتراکی به هر نسبتی که می تونن بین خودشون تقسیم کنن پرداخت کنن

  46. 61 تارا مِی 22, 2015 در 2:32 ب.ظ.

    برادر من خوب این خواهر ننر شما اگه فاند هم نمیتونست بگیره میتونست یه جای دیگه غیر از انگلیس درس بخونه که خرج زندگی‌ و شهریه کمتر باشه. بعد دیگه برا دکترا اگه پول بش نمیدن که دیگه واقعا خسته نباشه. به نظر من شما طلب از خواهرت داری بیشتر. البته خوب تقصیر پدر مادرت هم هست در واقع. من خودم کمرم زیر بار خواهر ننر خمه الکی نمیگم.

  47. 62 شبنم مِی 23, 2015 در 10:46 ق.ظ.

    خرس! منو به خواهری بپذیر

  48. 63 شهرزاد مِی 26, 2015 در 1:38 ق.ظ.

    دلم می خواست یک چیزهایی می نوشتم اما از بس همه کلی حرف زدند، فکر کردم من هیچی ازش نگم بهتره. نوشته هات واسم خوندنی هستند؛ انصافا نکنه یک وقت بلاگت رو ببندی یا رمزدار کنی مثل یک عده از این بلاگرها، سال ها همین ما خواننده ها گنده اشون کردیم بعد مرتیکه رفته روی همه ی بلاگاش رمز گذاشته. حالا آن هایی که نمی نویسند آدم دلش تنگ میشه و حیفش میاد اما کسانی که رمز می گذارند_یک آدم خاص مد نظرم است_ خیلی نمک نشناسند.
    به هر حال امیدوارم بنویسی و علاقمندهات رو محروم نکنی از نوشته های خوبت.
    راستی من هم ده هزار دلار از بابام طلب کارم؛ کار نمی کنه که بده، اما هنوز هر ماه یک مقدار از پول قماربازی هاش رو میدم، کسی رو جز ما نداره بیچاره! تازه من دختر هستم و حس پسر بزرگ تری درم نیست، ولی هنوز هر وقت می خواد بهم می توپه!! واقعا پدر مادرهای ما تحفه های نطنزی هستند، خدا برامون نگهشون داره.

  49. 64 فرناز مِی 27, 2015 در 4:20 ب.ظ.

    تو همیشه خیلی خوبی بد مصب

  50. 65 negar مِی 27, 2015 در 8:24 ب.ظ.

    طولانی‌ بود، حوصله‌‌ نداشتم همه رو بخونم. با همون چند خطِ اول یادِ گفته بابام افتادم: فقر مثلِ سفلیس است، ۷ نسل با آدم میمونه.

  51. 66 نگار مِی 28, 2015 در 9:26 ب.ظ.

    اولا باید بگم با عرض معذرت خیلی خواهر دودره، منفعل و بی خاصیتی داری. میتونست بره کار دانشچویی کنه، فاند بگیره مثل خیلی های دیگه. مگه همه اینجا یه برادر گاگول دارند که خرجشونو بده؟ دوما همونطور که خیلی های دیگه هم گفتند خواهرت بهت بدهکاره نه پدرت. اونایی که میگن دختر تا وقتی ازدواج نکرده خرجش با پدرشه باید بگم واقعا براتون متاسفم. با تفکرات اسلامی ۱۴۰۰ سال پیش انتظار حقوق برار برای خانهما هم دارید؟ چرا باید یک زن عاقل و بالغ خرجش با پدر پیرش باشه؟ جریان اون دخترایی هست که با دوست پسراشون میرن بیرون پول شامشونو باید یارو بده، حسابی هم تیغ میزنند و همش انتظار دارن پسره براشون خرج کنه ولی انتظار حقوق برابر هم دارن!!!! بعد میگن اوواااا چرا یارو همش ما رو واسه س ک س میخواد؟؟؟؟ کرم از خود درخته!

  52. 67 یکتا مِی 29, 2015 در 6:37 ق.ظ.

    خرس ! در این کامنت ها بیشتر از اینکه به موضوعی که تو مطرح کردی پرداخته بشه می تونی رگه های تند حسادت زنانه را به خواهرت ببینی. نگار٬ تارا٬ سارا و خیلی های دیگشون. اینها تو همین فضای مجازی هم از اینکه یه دختری با یک پشتوانه مالی رفته انگلیس و فوق لیسانس خونده و برای دکتری هم داره ادامه می ده دارن پر پر می شن. اینها اصلا فکر پول تو نیستن. این ها را بخش دیگه ای از داستان آتش زده.
    و اینکه چقدر بده این قدر سریع در مورد آدم ها٬ آنهم آدم هایی که اصلا در دنیای حقیقی نمی شناسیمشون٬ قضاوت می کنیم و با واژه هایی مثل دودر٬ ننر و … خطابشون می کنیم. ما اصلا کجای داستانیم؟ چقدر از جزییات ماجرا خبر داریم ؟
    به نظر من در مورد خواهرت کار بسیار خوبی کردی و از این بابت همیشه از خودت راضی باش.

    • 68 تارا مِی 29, 2015 در 12:15 ب.ظ.

      ؛و اینکه چقدر بده این قدر سریع در مورد آدم ها٬ آنهم آدم هایی که اصلا در دنیای حقیقی نمی شناسیمشون٬ قضاوت می کنیم؛

      مگه شما منو می‌شناسی‌ که قضاوتم میکنی‌؟
      بنده در موضع حسودی کردن به این خانوم نیستم به خیلی‌ چیزا می‌تونم حسودی کنم اما نه چیزهایی از این دست. ما رفتیم فوق لیسانس خوندیم و دکتری هم ادامه دادیم و علی‌‌رغم داشتن پدر مادر همیشه آماده به حمایت بیجا از فرزند در تمام مدت دستمون تو جیب خودمون بود (مثل بیشتر آدمها البته). در نتیجه نمیدونم به چطور به کسی‌ که داره دکترا می‌خونه اما دستش تو جیب پدر مادرشه حسادت کنم. البته من با این که خرج کسی‌ رو ندادم (چون در توانم نبود)خواهر متوقعی دارم که بدون داشتن بورس یا کار یا هیچی‌ در لندن درس خوند و دیدم که چه فشاری به لحاظ اقتصادی به پدرو مادرم برای تهیه شهریه دانشگاه + هزینه زندگی‌ تحمیل شد، همین.
      این ترکیب حسادت زنانه هم از نفرت انگیز‌ترین و مسخره‌ ترین ترکیب هاست بگید حسادت چه کاریه که جنسیت زدگیتونو راه و بیراه به رخ بکشید؟

      • 69 یکتا مِی 29, 2015 در 9:43 ب.ظ.

        حالا تو چرا اینقدر حالت بده؟ چیزی جز حسادت می تونه یک آدم را تا این حد پرخاشگر و عصبی کنه؟ اگه یک دفعه دیگه متن را بخونی می بینی که خودش هم نوشته که در آن دوران تنها بوده و با رضایت خودش هزینه های خواهر را متقبل شده. به نظر می رسه پدر متعهدی هم داشتند که نه تنها به قول تو بر اساس اسلام ۱۴۰۰ سال پیش که بر اساس تعهد پدر نسبت به دخترش قول داده که در اولین فرصت دینش را ادا کنه. قضیه خیلی ساده است. من هم خارج بودم و هستم و دکتری خوندم و فشار مالی را متحمل شدم ولی نمی دونم چرا مثل شماها با خوندن این متن حالم بد نشد حتی پیش خودم گفتم کاش بزرگواری کنه و دین این پدر را ببخشه. برای همین نمی تونم بفهمم چی حالت را این قدر بد کرده که این قدر پرخاشگری می کنی؟ چیزی جز حسادت زنانه که شاید ریشه هاش در روابط با همون خواهر به قول خودت متوقعت باشه؟؟

      • 70 هاجر جون 5, 2015 در 1:00 ق.ظ.

        مرسی تارای عزیز
        اینهمه غیرت نسبت به جنس زن منو به وجد میاره… ممنونم که حرفای خوب رو به خوبی زدی.

        ضمنا برای دور نشدن از ماجرای این متن و بی ربط نبودن کامنتم، میخوام بگم که نظرات ضد و نقیض خیلی از دوستان همشون با هم درست و قابل تاملن. امیدوارم آدم بتونه بینشون یکی رو انتخاب کنه و البته به انتخابش ایمان داشته باشه :)

    • 71 afrooz مِی 31, 2015 در 11:36 ب.ظ.

      اگر بجای خواهر خرس، برادرش اومده بود و به خرج خرس فوق لیسانس میخوند نظر همه ما این بود که منطقا برادره خودش باید خرج تحصیلشو درمیاورد. حالا نمیدونم چرا وقتی جنسیت فرد مورد نظر عوض میشه، «یک نظر منطقی» اسمش تغییر میکنه به «یک حسادت زنانه».

      • 72 maryam جون 1, 2015 در 2:49 ق.ظ.

        راس میگی من تا کامنت تو رو نخونده بودم اصلا خواهر رو مقصر نمی دونستم ولی الان فکر می کنم اگه می گفت برادر من یکی حتما کلماتی مثل ننر و لوس و و با عرض معذرت مفت خور! به ذهنم میرسید. این ترکیب حسادت زنانه هم خیلی توش تحقیر داره. یاد بگیریم حداقل خودمون رو تحقیر نکنیم.

      • 73 تارا جون 1, 2015 در 11:46 ق.ظ.

        @ یکتا
        مرسی‌ که جویای احوال منید نمی‌دونم چرا فکر می‌کنید حالم بده. اما من خوبم و پرخاش هم نکردم. یک کمی‌ سرو کلّه زدن با آدمی‌ مثل شما که گویا توانایی دنبال کردنِ یک پاراگراف رو هم ندارند سخته خوب اما خالی‌ از تفریح هم نیست. حالا یک نفس عمیق اگر بکشید و نگاهی‌ به کامنت های من بندازید می‌بینید که من حرفی‌ راجع به اسلام نزدم. ضمن این که من هیچ وقت فشار مالی متحمل نشدم گفتم که دستم تو جیب خودم بوده و یک آب باریکه از کار و بورس میومده و میرفته. فشار رو پدر مادرم برای خواهرم متحمل شدن.
        در مورد سوال آخرتون مرسی‌ که سعی‌ در ریشه یابی‌ احساسات من دارید اما جوابتون منفیه چون پدر و مادر من مشتاقانه همین کار رو برای من حاضر بودن انجام بدن. دلایل زیادی هست که چرا این حمایت بی‌جا هم برای فرزند و هم برای پدر مادر بده اما توضیح نمی‌دم که طولانی‌ نشه شاید متن کوتاه تر باشه تو دنبال کردن کمتر مشکل داشته باشید.

    • 74 نگار جون 5, 2015 در 11:30 ب.ظ.

      یکتا الان تو خوبی مثلا؟ فهمیدیم تو خوب اصلا تو بهترین آدم دنیا. خودت مثل یه کفتار پیر چند نفر آدمی رو که اصلا نمیشناسی به کثیفترین شکل ممکن قضاوت کردی بعد دم از روشنفکری هم میزنی؟ اشکال نداره آدم زدل وکثیف و بیمار باشه ولی ادعای مریم مقدس بودن؟ نه اصلا

  53. 75 ناشناس مِی 29, 2015 در 9:20 ب.ظ.

    گدا بازی در نیار دکتر

  54. 76 هدهد مِی 30, 2015 در 7:32 ق.ظ.

    فکر می کنم اگه تا الان می تونستی تصمیم بگیری که چطوری با این قضیه کنار بیایی بعد از خوندن این کامنت های ضد و نقیض دیگه کار خیلی برات دشوار بشه :D
    ولی اگه تصمیمی هم گرفتی حداقل به خاطر این آدم هایی که آمدن و پایین پستت انرژی گذاشتند و راه و چاه و نشون دادن یه پست تر و تمییز بنویس و بهمون بگو که بالاخره صبح شد یا نه. البته هر کسی این تیتر را می تونه یه جوری تعبیر کنه: صبح می تونه روزی باشه که به پولت می رسی یا روزی باشه که قرض پدر را می بخشی و …

  55. 77 زهرا جون 5, 2015 در 4:12 ب.ظ.

    آدم با پدر و مادرش نمی‌تونه حساب و کتاب مالی بکنه به نظر من. چون خداییش از روز اول خیلی بیش‌تر از این حرفا برای بچه‌شون پول خرج کرده‌اند به مدت چندین سال خب! ولی من این خواهر رو درک نمی‌کنم که چطور با پول نداشته‌ی پدر (پول برادر در واقع) بلند شده اومده لندن برای ادامه تحصیل! اون جدول قسط‌بندی رو بفرست برای خواهر و بدهی رو هم به پوند دریافت کن طبیعتا! سودش رو هم ببخش به حساب خواهر برادری مثلا! این طوری خواهرت خرج تحصیلش رو خودش داده که طبیعی هم هست! ال نود رو هم بی‌خیال شو. بذار راحت باشن. خودتم راحت‌تری.

  56. 78 Layla جون 5, 2015 در 11:14 ب.ظ.

    من هيچ وقت نظري براى نوشته هاتون ندادم، ولي كم و بيش نوشته هاتون رو ميخونم، اين دفعه واقعا دلم خواست براتون بنويسم، خواستم بگم خيلي ذهن خودتون رو درگير نكنين با حساب پولي كه رفته، چه خوب تونستيد در جهت مثبت در زندگي فرد ديگري ودر جهت تحصيل اون مثمر ثمر بوديد، خدا رو شكر پول در جهت ناخوشي و درمان خود و خانواده صرف نشده، تندرست باشيد و به جاي افسوس به چيزهاي بزرگتر ي كه رسيده اين فكر كنين، به اين فكر كنيدمردان كوچكي الان در همون شهر با دستان كوچك خرج يك خانواده رو ميدن و از نياز هاي اوليه و لذتهاي كودكي اشون محروم هستند، و محكوم هستند به همون زندگي بخور و نميري تا اخر زندگي سر كنند و جون بكنن، تندرست باشيد و تا جايي كه مي تونييد در زندگي ادمها تاثير گذار مثبت باشيد و افتخار كنين به اين قضيه نه افسوس

    • 79 ناشناس جون 8, 2015 در 4:46 ب.ظ.

      با عرض احترام زیاد اما
      قیاس باطل…
      بخشش در مقام قدرت . قرار نیست وقتی دستومون به چیزی نمیرسه به احساس قهرمان بودن بعد از گذشت فکر کنیم

  57. 80 ناشناس جون 8, 2015 در 4:39 ب.ظ.

    صادقانه بگم خیلی از کامنت ها رو درک نمیکنم.
    1 پدر مادر برات تا الان زحمت کشیدن : خب وظیفشونه. بچه کسی پس میندازه به خاطر غریزه. وظیفه هم داره تا یه سنی تامینش کنه. شما که انتخاب نکردی بیای این دنیا. این بیشتر یه مدل تله ی عاطفی پدر و مادر ها تو ایرانه، گه گویا افراد خیلی سیستماتیک دارن میافتن توش
    یعنی اگر یکی بیاد بگه که از وقتی ایرانی، خرج داشتی برای پدرت؛ آدم یه جای دلش باز میزاره
    2 این پول رو خواهرت بهت بدهکاره: مگر خواهره اومده از خرس پول بخواد؟ از پدر خواسته. پدر هم از خرس قرض کرده. پس این وسط خرس حسابی با خواهر نداره . کما این که الان اگر به خواهره بگه اون خیلی راحت حق داره بگه من از تو نخواستم که الان بهت پس بدم
    3 این فحش های که نثار خواهره شده: بابا به شما که بدهکارنیست آخه…

  58. 81 khodosh جون 8, 2015 در 8:11 ب.ظ.

    به نظر من یکی از اساسی‌ترین مسائل زندگی بر روی کره‌ی سیسلیسیومی خاک است. چیز، پول است.
    بله به نظر من پول موضوع خیلی مهمی‌ست و جا دارد همه‌ی ما بیشتر پولدار شویم. الان به طور مثال من خودم پول‌هایم را مردم برده‌اند. مردم پول‌هایم را پس نمی‌آورند. به نظر شما من چه کار کردم؟ من رفتم دیدم پول‌هایم نیست. من خیلی غمگین شدم. غمگینم حالاشم.

    فردا چه می‌شود؟
    فرداهای بعدی چی؟
    آیا پدری که پول پسرش را چیز می‌کند شایسته است؟

  59. 82 ژیان جون 9, 2015 در 5:48 ب.ظ.

    از همون اولی که این مطلب نوشته شد من به عنوان یک کارشناسِ مسائل بی پولی در خانواده حدس میزدم که ملت بیان اینهمه کامنت زیرش بنویسن. این ینی اینکه همچین چیزایی توی اغلب خونواده ها هست. اینکه این موضوع بین خودتون چطور حل میشه یا نمیشه رو کاری ندارم ولی خودت یه نگاهی به اون توئیتی که ریتوئیت کردی بنداز. یارو یه دکل نفتی دزدیده (حالا کاری ندارم توی کجاش قایم کرده) بعدش سر و مر و گنده اومده توی تلوزیون، اونوخ تو نشستی واسه دیویس شیشو ال نود چرتکه میندازی. می خوام بگم الان دیگه نوبت توئه، دور دور شماهاست. تو الان باید به فکر این باشی که بتونی توی یک اختلاس بزرگ، توی یک پولشویی میلیاردی، یا از همه بهتر توی بخور بخورای یکی از همین پروژۀ عظیمِ نفتی مَفتی دست داشته باشی، به تخصصت که می خوره، نمی خوره؟. اگه به همین آدمایی که دکل گم و گور می کنن خوب دقت کنی می بینی دورو برشون یه وردست یا مشاور با مدرک دکترا دارن، یه اتاقم شیکّم توی شرکت بهش دادن که هفته ای چن ساعت بیشتر توش نیست اما حقوق میگیره توپّ. تو فکر کارای گنده گنده باش، کارای خیلی بزرگ. اینجوری نه تنها واسه خودت، واسه همۀ اعضای خونوادت یکی یه ویلا یا آپارتمان می تونی توی همون لندن بخری. فک کردی اینایی که الان توی لندن از این ویلاها وُ آپارتمانا دارن با کارمندی و معلمی و مسافر کشی تونستن این چیزا رو بخرن؟ نع عاااقا، اینجور پولا از توی همچین پروژه هایی در میاد.

  60. 85 sara جون 10, 2015 در 8:42 ق.ظ.

    چقدر نامردید شما کامنت گذارا! مگه خواهره اومده از خرس پول بگیره؟ از باباش گرفته . نداشت میگفت ندارم.
    آقا این قضیه چوب دو سر گهیه خیالت راحت. یا پول زنده میشه و عذاب وجدان هم همراشه یا حسرتش برات میمونه. یکی از این دو تا حس حالا حالاها باهاته. چه خوب که من جای تو نیستم. :))))))))))

  61. 86 عماد جون 19, 2015 در 9:00 ب.ظ.

    من جات بودم بى خيال پول مى شدم و باقى عمرم رو به اين افتخار مى كردم كه ستون هاى اين خانواده رو من نگه داشتم. بعدها مى تونى براى بچه هاى خواهرت هم تعريف كنى و … از ال٩٠ بيشتر مى ارزه.


برای آلبالو مدرن پاسخی بگذارید لغو پاسخ




رمانم: ناپدید شدن – انتشارات روزنه

بایگانی

Blog Stats

  • 1٬360٬615 hits

grizzly.khers@gmail.com