۱- مردان مخملی و منفعل زیادی دور و اطراف خودم میبینم، یا داستانشان را از زنان دوست و آشنا میشنوم. این یک بیماری رفتاری است که حتی بهترین ماها را هم آلوده خودش میکند. کامران یکی از این مردهاست.
۲- کامران در شروع رابطههای عشقیاش خجالت میکشد. میترسد که حرفی بزند یا حرکتی بکند و باعث رنجش خاطر هما بشود، یا اینکه رفتارش اشتباه برداشت شود.
۳- یکی از ترسهای بزرگ کامران این است که خشن، سنتی و عقبمانده به نظر برسد. مهمتر از اینها، میترسد که ضد زن به نظر برسد.
۴- با اینکه تا به حال چندین دیدار داشتهاند اما کامران هنوز میترسد که علاقهاش به هما نمود فیزیکی پیدا کند. مثلن میترسد واضح از قیافه و اندام و تیپ هما تعریف کند یا احیانن تماسی فیزیکی داشته باشند.
۵- به جایش کامران ساعتها در مورد سینما و افسردگیاش صحبت میکند. هما منتظر «قدم» بعدی است.
۶- کامران نابینا است. از همان اولش نابینا بود. مدتهاست که کامران نشانهها را نمیبیند. آن دست دادن اول آشنایی که به جای ۳ ثانیه ۵ ثانیه طول کشید را نفهمید. آن نگاهی که قُطری هال را طی کرده بود و «اتفاقی» رویش افتاده بود را درک نکرد. یا مثلاً آن سیگار دو تایی توی بالکن را، هیچ معنایی فراتر از این ندید که «دو نفر میخواهند سیگار بکشند و این میلشان به نیکوتین اتفاقاً همزمان شده.» آخرش هم پیشنهاد دیدار اول را هما داد.
۷- کامران از خشونت و تجاوز بیزار است. از مردان متجاوز و خشن میترسد و خیلی خوشحال است که خودش اینطوری نیست و به زنها تجاوز نمیکند.
۸- هما گاهی به من زنگ میزند. با اینکه بیشتر اوقات در مورد سینمای تارکوفسکی حرف میزد اما از وقتی با کامران آشنا شده مباحثمان به موضوعات پیشپا افتادهتری برگشتهاند. هما گله میکند که کامران هیچ کاری را شروع نمیکند، حتی دستش را نمیگیرد و انگار همیشه یک فاصله ایمنی حداقلی را با بدن هما حفظ میکند. حتی هما در آخرین صحبتمان پرسید «آیا من بو میدهم؟» خندیدم و گفتم «نه عزیزم، این مغز کوچک کامران است که گندیده و بو میدهد، تو مثل همیشه بوی شکوفههای یاس آفریقایی میدهی.»
۹- کامران خودش نمیداند، اما مدتها پیش یک دو قطبی در ذهنش شکل گرفته: مردها یا خشن و متجاوز و ضد زن هستند و یا منفعل و مخملی. یا حیوان هستند و یا انسان. صفر و یک، و حالت دیگری بین این دو قطب برایش متصور نیست. با توجه به خاستگاه اجتماعیاش و اینکه آدم با فرهنگ و اهل مطالعهای است، کامران خیلی وقت پیشها تصمیم گرفت که یک بدنساز بیسواد نباشد و به جایش امروزی و فهیم و روشنفکر باشد.
۱۰- کامران چارچوب ذهنیاش شکل گرفته. البته فرایند «رشدش» متوقف نشده، هنوز میخواند و میبیند و مینویسد و بحث میکند و روی خودش کار میکند که آدم بهتری شود، که دیگران را بهتر بفهمد. اما هر چه دیگران را بیشتر میفهمد از فهمیدن خودش فاصله میگیرد. مدتهاست که «طبیعتش» به ذهنش سیگنالی نمیدهد. کامران مدتها پیش سیمی که از طبیعتش به مُخش وصل میشود را قطع کرده، یا شاید دیگران زحمت قطع کردنش را کشیدهاند. کلن به وجود چنین سیمی آگاهی ندارد. سیگنالهای طبیعی که از درونش صادر میشوند به در و دیوار میخورند. دیگر لذت فوقالعادهای که در تلاش، مبارزه و دستاورد نهفته است را نمیفهمد. به اینها برچسب حیوانی زده و به جایش لذت متوسط و تقلبی رعایت حریمها را جایگزین این لذتهای اصیل کرده.
۱۱- کامران نمیداند که بینهایت گزینه، بینهایت امکان بین این دو تا قطبی که تعریف کرده وجود دارد. کافی است ذهنش را رها کند، به خودش برگردد، و احتمالاً میبیند که خیلی ناخودآگاه مشغول اغواگری است و دیگر نه نیازی به بحثهای بی سر و ته در مورد سینما است، نه روانشناسی و نه خودزنی برای جلب توجه. همه اینها میتوانند ابزار باشند، اما صرفاً ابزار برای اغواگری، برای نزدیک شدن، برای رسیدن، برای جهش و برای دستاورد.
۱۲- کامران خیلی مواظب است؛ خشونت که فقط کتک زدن و فحاشی نیست، خشونت هزار تا سایه دارد. از کجا معلوم که اگر هما را ببوسد، او هم دلش میخواسته؟ اگر دستش به هما بخورد چطور؟ اگر هما واقعاً دلش نمیخواسته، اگر هما هنوز آمادگیاش را نداشته، آیا کامران به حریمش تجاوز نکرده؟ آیا با خشونتش، حق هما نسبت به بدنش را پایمال نکرده؟ اگر همین حرکتهای بیاجازه، هما را از لحاظ روانی ویران کند، آن وقت آیا کامران هنوز میتواند خودش را «انسان» بنامد؟
۱۳- کامران حواسش نیست که این اخلاقیات صفر و یکی برای تودهها طراحی و تعریف شدهاند تا همدیگر را پاره نکنند و نخورند. برای آنها جواب هم میدهد، لازم است. کافیست کامران اراده کند و از کل آن توده و مناسباتشان و قوانینشان فاصله بگیرد، از رویشان بپرد، عبور کند. اما کامران علاوه بر چشمهایش، مدتهاست که پاهایش را هم از دست داده و توانایی حرکت ندارد.
۱۴- ممکن است کامران و هما به هم برسند، ممکن هم است نرسند. اما رسیدن یا نرسیدنشان احتمالاً به میزان خواستن هما و کاربلدیاش بر میگردد، و گرنه کامران این قدر متشخص و جنتلمن است که حاضر نیست هیچ گونه رفتاری انجام دهد که حتی سایهای از امیال حیوانی فردیاش را داشته باشد. کامران برای مطمئن شدن از پایمال نکردن حقوق هما هیچ راهی ندارد جز انفعال، جز بیعملی، تا اینکه هما خودش عمل را شروع کند.
۱۵- مرحله ابتدایی و حساس شروع رابطه نقطه ضعف کامران است. اولین تماس دست، اولین بوسه، مقدمهچینی اولین سکس، اینهاست که کابوس کامران است. بارها شده که کامران وارد ماجرایی شده و بعد از چند هفته همه چیز فروکش کرده، چون تنش جنسی در هر شکل و شمایلی سرکوب شده و در نهایت اندرکنشی که روز اول آن همه خواستی بود معنیاش را به تدریج از دست میدهد و رابطهای شکل نمیگیرد.
۱۶- اگر هما با درایت و پختگی افسار امور را دستش بگیرد و عاشق پخمهاش را هدایت کند و این دوران سخت اولیه بگذرد، مشکلات کامران حل میشود. بعد از این دوران بحرانی اولیه، اتفاقن امثال کامران مشکل چندانی برای ادامه رابطه ندارند. چون ادامه رابطه بیشتر حیطه مقررات است و مقررات چیزی است که کامران خوب بلد است.
۱۷- همین سختی برای آشنایی، برای برقراری و زنده نگه داشتن تنش جنسی، برای ایجاد رابطه، در نهایت باعث میشود که کامران با اولین یا دومین زنی که وارد رابطه میشود راضی میشود. احساس میکند طرفش را پیدا کرده. حواسش نیست که شاید هما موردی قراضه و تصادفی است. نمیفهمد که ماندنش در رابطه نه برای منفعت و لذت خودش بلکه برای ترس از پیدا نکردن موردی دیگر است.
۱۸- کامران بودن رقتانگیز است. من خودم سالها کامران بودم. هنوز هم خودم را ول کنم لیز میخورم به سمت همان تفکرات ارتجاعی. بدیاش این است که آدم نارضایتیاش را به هزار چیز بیربط نسبت میدهد اما قبول نمیکند که انفعال خودش است که این بلا را سرش آورده. دور و برش بدنسازهای بیسوادی را میبیند که یوزپلنگهای خوش خط و خال از سر و کولشان بالا میروند، بعد موجود اسقاطی کنار خودش را میبیند و به خودش میقبولاند که عوضش ما با فرهنگیم، ما باسواد و امروزی هستیم، ما عاشقیم.
چه قدر خوب گفتی . ژانر کامران بین خانم ها هم خیلی زیاده.خانم هایی که هزار تا تابو جلوشونه و هیچ وقت نمی تونن شروع کننده و حتی ادامه دهندهء خوبی باشن.که از ترس اینکه طرف عوضی نباشه یا عوضی نشه یا مثلا تو یه رابطهء صرفا جنسی نرن، دنبال آدم های بی خاصیتی راه می افتن که آخرش حتی اون یه ذره خوشی بی فلسفه ای رو هم که از اون عوضیه ممکن بود بگیرن نمی گیرن.کاش از اون طرف ماجرا هم می نوشتی
البته کامرانها همیشه به امثال هما ها نمیخورند. از اون طرف، «عکس کارمران» و «عکس هما» های زیادی هستند که به تور هم می خورند و آخر و عاقبت مشابه دارند.
شت! چقدر دقیق! ما همه یه کامرانیم.
من یک کامرانم.
کامران نسخه من با ۴ تا هما این کارو کرده. سیگنال های وحشتناکی که ارسال شده را هیچ گاه نفهمیده است. حتی یکبار (زمانی که کامران ام مذهبی تر و هنوز ساکن ایران بود) که هما نصف لباس هایش را کنده، سرش را روی پاهایش گذاشته و ازش خواسته نازش کند از جا پریده و گفته نه این گناه است. معلوم نیست باهاش ازدواج کنم نباید اینکارو بکنم. (همای مورد نظر سابقه سقط جنین هم داشته!)
کامران من اینقدر کودن بوده که حتی هما را تشویق کرده که رابطه با دوست پسر قبلی اش را بازیابی کند.
تنها مرض اضافی این بوده که وقتی اینقدر صبر کردم که به محض هما پیش قدم شود ناز کرده ام و تازه فهمیده ام همای مورد نظر خیلی قراضه است و اصلا زیبا نیست.
آقا به همین وقت عزیز شده بود دختر به من چشمک زده بود تو دانشگا دوسم بهم گف برو خره، گفتم حتما یه چیزی رفته توچشمش! :))
«پدر کامران ایران»! :))
اوهوم
ﺟﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﺮﻭ ﺗﻮ ﻓﺎﺯ » ﻧﺴﻮاﻥ ﻣﻂﻠﻘﻪ» و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻛﺮﺩﻥ اﻣﻴﺎﻝ و اﻣﺮاﺽ ﺟﻨﺴﻲ ﻣﻠﺖ. ﻛﺎﻣﺮاﻥ و ﻫﻣﺎ, اﺻﻐﺮ و اﻛﺮﻡ و… ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺰﻩ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﻮﺩﻡ. ﻳﺎﺩ ﻣﺠﻠﻪ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺒﺰ ﻣﻴﺎﻓﺘﻢ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﭘﺴﺘﺖ ﻛﻼﺱ ﻭﺑﻼﮒ ﺭﻭ ﻳﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻟﻮﻝ اﻭﺭﺩﻱ ﭘﺎﻳﻴﻦ. اﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺳﺒﻚ ﺧﺮﺱ. اﻳﻦ ﻛﺲ ﺷﻌﺮا ﭼﻴﻪ.
چیه این:دی الان همه بل میگیرن که آره دختره لوند داشت دماغشو میخاروند و با این حرکت داشت بهم امار میداد ولی من کامران احمق هیچوقت نرفتم جلو
ﺧﺮﺱ ﻣﻴﺸﻪ اﻳﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﺑﺮﺩاﺭﻱ. ﺧﻴﻠﻲ ﺩاﻏﻮﻧﻪ. ﻓﻘﻄ ﻧﻆﺮاﺕ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻧﻲ ﻣﻴﺨﻮاﻳﻲ اﻭﺭ ﺑﺰﻧﻲ. ﺑﺮﺵ ﺩاﺭ ﺧﻮاﻫﺸﺎ. اﻳﻦ ﭘﺴﺖ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻛﺎﻓﻴﻪ ﻭاﺳﻪ ﺭﻳﺪﻥ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻭﺑﻼﮒ.
من الان بنویسم I didnt follow یاری دهنده ای هست که یاری برسونه؟ کامنتا رو خوندم البته دیدم بقیه هم انگار چیزی دستگیرشون نشده فقط همه حس خود کامران پنداریشون گرفته! خرس جان اگر حوصله داشتی یکم بشکاف. قربانت
رویا جان دیگه اگه بعد از اینهمه رودهدرازی من چیزی دستگیرت نشده، گمون نکنم من توضیح اضافهای بدم فرقی کنه :-)
برش ندار این پستو. بهترین پست تاریخ وبلاگته. آفرین
واقعا این پست منو میخکوب کرد. هنوز رو هوام…
Aaaali bood
خیلی خوب بود . دقیقا حدیث نفس . و این که از ترس از دست دادن رابطه و تنها ماندن چنگ میزنی به رابطه مریض فعلی. و حسادت به همان بدنسازهای بی سواد . به نظرت راهی هست برای برون رفت ؟
یعنی همینجوری دارم گریه میکنم با این پست… داغون میشی وقتی میبینی همیشه اسیر ترسهات بودی و ادب و اخلاق و کوفت و زهرمار فقط بهانه بودن که عقب بکشی
داستان حال بسيارئ از ما و بسيارئ از ما! چه زن چه مرد! ترس از تابو هائ ساخته ذهن، بار سنگين پيشداورئ ها، …همه و همه آخرش همينه…تنهايئ!
حالا دیگه همه کامران شدن. خوب کامران ها! لابد خودتون قراضه اید که ادم قراضه گیرتون میاد. یوز پلنگ چرا باید بیاد رو سرو کول الاغایی مثل شما؟
خنده
:)))))))
عالی آقا. عالی.
فکر نمیکنید شاید هم هما داره خیالبافی میکنه و پیش خودش توهم کرده که کامران دوستش داره ولی از ترس قدم پیش نمیگذاره؟ شاید کامران واقعا علاقه ای به هما نداره و فقط از روی ادب و جنتلمن بودنه که رک بهش نمیگه که دست از سرش برداره!!
اینکه بینهایت گزینه و امکان بین اون دو تا قطب وجود دارند رو خوب گفتید. ولی خود نوشته نهایتاً به همون شیوه ی صفر و یکی یه گزینه ی خاص رو تجویز می کنه و گزینه ی دیگه ای رو تحقیر. این که سرنوشت رابطه به میزان خواستن همای داستان و کاربلدی ش برمی گرده به نظرم هیچ ایرادی نداره و اتفاقاً خیلی هم خوبه. دلیلی نداره همیشه مردها سررشته ی امور رو به دست بگیرند. آدم با آدم فرق می کنه، گیریم یکی خجالتی یا محتاطه، یا اغوای فیزیکی راست کارش نیست. واقعیت اینه که چنین مردهایی هم جذابیت خاص خودشون رو دارند. مهم تر اینکه این جذابیت رو برای کسانی دارند که اونها رو همون مدلی که هستند می پسندند، نه برای تعداد هر چه بیشتری آدم رندم. این که یه الگوی رفتاری مشخص به منظور هر چه بیشتر کردن تعداد «یوزپلنگ» های اطراف ترویج داده بشه تا آدم بتونه مطلقاً بهترین و راضی کننده ترینشون رو انتخاب کنه به نظرم نهایت سطحی نگری در مورد ماهیت روابط انسانیه. «موجود اسقاطی» نامیدن فردی که در مقایسه با این یوزپلنگها از چشم آدم افتاده هم وقاحتیه که فقط از همین طرز فکر بر می آد.
خوب گفتی
با ناشناس موافقم، «موجود اسقاطي» شدن فردي كه باهاش بودي بعد از ديدن اون «يوزپلنگ»ها… كلن اين لفظ «يوز پلنگ»ها يه طور اذيت كننده اييه…
خطرناک شدی خرسکم. نگرانم به بهانه شکوفه «یاس آفریقایی» شدن و این که دیگران لابد «مغزشان گندیده» و «سیگنال» نمی گیرند سر از ناکجا آبادی ترسناک تر از جایی که پدرانمان رفتند، دربیاوری. شما اول تکلیفت رو با خودت و ننت که دوست داری واست زن بسونه مشخص کن، تک و توک کامران های موجود رو تو این اجتماع وحشی پسند و متجاوز پرور به حال خودشون بگذار.
نوشته خوبی بود.با این جور مردان قبلن روبه رو شدم.ولی از این صفت بدنسازان بی سواد…منم قبلن فکر می کردم هر کی اینجوری ورزش می کنه خیلی داغون و خزه.ولی بعد فهمیدم می شه بدنشون انقدر باد نکنه و اندام ها انقدر اگزجره نباشن.پارتنر من یه بدنساز هم هست.راستش هم سکسیه هم خوش فکره و آدم خیلی خوبی هم هست و قواعد رابطه رو هم به خوبی می دونه.منم دارم بدنساز می شم.ولی من دانشگاه رفتم و شغلی دارم که باید در رشته م به روز باشم چون به جوون ها آموزش می دم.فکر نکنید بهم برخورده.یه نفر مثل خرس که اعتبار زیادی داره وقتی اینو می گه بقیه هم می گن وقتی اون به این نتیجه رسیده پس درست می گه و بدون شناخت این رو تکرار می کنن و یه عده رو که اتفاقن گشاد هم نیستند،تحقیر می کنن و یهو می بینی ورزش نکردن می شه نماد روشنفکری…
خرس پستات هی داره بهتر میشه. آفرین…
من می دونستم! من می دونستم نوشتن اون کامنت کمکی بهم نخواهد کرد. متنو فهمیدم (به جز شمارۀ 10) اما مشکل اینه که فکر می کنم چیزی که فهمیدم اشتباهه. یعنی واقعا» مردهایی وجود دارن که از تماس بدنی اجتناب می کنن؟ من فکر می کردم برعکسش درسته. بعد اونوقت این آدم ها کتاب خون و اینا هم هستن؟ بعد اونوقت اون قسمت تجاوز نکردن چه ربطی به کامران بودن داره؟
لایک. منم با تو هم عقیده ام
می دونی خرس
غم انگیزه
و چیزی که غم انگیزترش می کنه اینه که فقط تماس اول نیست که کامران براش مشکل داره ، اون همیشه و همیشه کامران خواهد موند و با هما عین یه چینی شکستنی رفتار خواهد کرد (کاش هما اینو بدونه) همونجور که گفتی سیگنال های طبیعی اش قطع شدن انگار …
ادامه یه رابطه بیشتر از مقرارات نیازمند شور و شوق
کامران ها به هر دلیلی که تو اون وضعیت موندن لیاقتشون حتی کمتر از همون موجود اسقاطیه که نوشتی… کامران خود اسقاطی است. هرچقدر خوشفکر، هرچقدر انسان…
خرس بی خیال! در واقع پاراگراف آخر رو دوست نداشتم.
خرس، هما هم کم مساله نداره. هما بیشتر وقتا نمی تونه غیر از کامران به کسی اعتماد کنه. خودم این طوری هستم که میگم.
سلام آقا
میگم خدا وکیلی للاهن غیرتن نمیشد اسم این بنده خدا را کامران نگذاری؟
این رو گفتیم چون ممکنه حالا شاید اسم ما کامران باشه. یک هفته ای هست ، بقالی ،چقالی، حمام ، سونا ، صف سبد کالا، هرکس ما را می بینه یکجورایی بیناموسی نگاهمون می کنه .خوبیت نداره خب !.
اون روز حتی سر چهار راه یه تاکسی جلوی پامون ترمز کرد ،که خب خیلی مایه ی بهجت و مسرت و اینا شد.تا اومدیم بگیم کجا ، راننده سرش رو از لای دست و پای مسافرای نشسته در جلوی صندلی جلو بیرون آورد و گفت : آهای کامران اینقدر هما رو چیز و از اون حرفها که چون اینجا مکان عمومی هست رومون نمیشه بگیم و شرم و حیامون میاد.
آخه اینم کار بود کردی واسه ما ؟ بعضی از برادران کار راه بنداز هم ،از روی خیریت و سلامتی و این حرفا از داستان این هما و کامران که باخبر شدن متصل گیر سه پیچ دادن که هما رو معرفی کن تا سبیلن لله محض شادی روح اموات شب جمعه استادش کنن و کلا یک خانواده رو از نگرانی دربیارن.
حالا جون ما بیا و این اسم کامران رو عوض کن، بگذار عبیدی ،مبیدی ، میبدی ، علیرضایی ، زادنوری ،ولادیمیری چیزی چه میدونم این همه اسم هست.خرس باشی اسم کم بیاری ؟
عرضی نیست ،زیاد باشی . اون کامرانو این تن بمیره یادت نره.
☺☺☺
به قول یه نفر دست پولادین زیر دستکش مخملی!
یعنی واقعا تفکرات چرندی بود . مساله خیلی ساده تر از این حرفاست . در اغلب موارد طرف قراضه است که با قراضه ها میپره ! اون درصد جزئی استثنا هم لابد یه جایی گاف دادن افتادن تو دام قراضه ها ! مگه نشنیدی خلایق هر چی لایق ! حالا ملت به خصوص جمعیت ذکور همه یاد خاطرات قراضه هاشون افتادن ! غافل از اینکه قراضگی از خودشونه ! توهم زدن ! توهم سواد و فرهنگ و خوش تیپی و خوش قیافگی ! درباره خودت هم بیشتر فکر کن خرس ! ببین چی شد که بقیه همه قراضه هستن خودت نه ! :)
با وجود برخورد شخصی فراوان با نمونه های وطنی، بر دیدگاه مغرضانه ی خودم مبنی بر آغاز شدن تمام پدیده های بشری در ژاپن پای فشاری می کنم:
http://www.cnn.com/2009/WORLD/asiapcf/06/05/japan.herbivore.men/index.html?iref=topnews
خیلی هم جالب!خیلی هم فکور کننده!
هر چه دیگران را بیشتر میفهمد از فهمیدن خودش فاصله میگیرد.این جمله تو باید طلا گرفت.
شاید هما کامران هالو رو دوست داره و ته دلش دوست نداره همه چی عوض شه.
اینجوری ام که شما میگی آدم بدتر گیج میشه. باور کن اگه آدما هم این قابلیت رو داشتند که موقعی که میل به کاری دارند از بدن خودشون یه بویی منتشر کنند یا صدای خاصی از خودشون در بیارن یا پرهاشونو یه جوری باز کنن، دیگه اینقد مشکل و تعلل توی حدس زدن رفتار متقابل نداشتیم.
چیکار کنم که این نظرا واسم ایمیل نشه؟
همش میخوندم کامران و هومن :)))))))))
خرس
دلم میخواد پرشکمتو لقد کنم
آری
منم یک کامرانم، شاید چون پدرم یک کامران بود.
همش به این فکر می کنم که چطور روزی پدر یک کامران دیگه نشم …
یک تحلیل روانشناسی عالی
ای خرسه روانشناس