کافی‌ست ازم دلگیر بشوی تا با اتومبیل پرسرعتم به مقصد نپال فرار کنم

شما دارید زندگی می‌کنید، خیلی عادی، خیلی روزمره، نه دزد هستید و نه با کودکان سکس می‌کنید، خیلی بی‌انگیزه کارمندی می‌کنید و غذا می‌خورید و خانه‌تان را تمییز می‌کنید و آخر هفته‌ها سینما و رستوران می‌روید، زندگی‌تان هیچ نکته‌ی عجیبی ندارد، یا حداقل به نظر خودتان هیچ نکته‌ی عجیبی ندارد، اما شما ممکن است از آن بدبخت‌هایی باشید که هر از گاهی یکی ازشان «دلگیر» می‌شود.

معمولن زنی از شما دلگیر است.

شما دلیل این دلگیری را نمی‌دانید چون به شما گفته نمی‌شود. حتی گاهی اصلن خبر هم نمی‌دهند که دلگیر شده‌اند، بلکه شما نشانه‌هایش را می‌بینید: حالت صورت، شکل حرف زدن، لبانی که فرم کون مرغ گرفته‌اند، سکوت‌های معنی‌دار، گریه‌های بی‌دلیل، سوالات نامربوط و ناگهانی در مورد اصل و اساس رابطه. شما متوجه می‌شوید که دوباره ازتان «دلگیر» شده‌اند.

شما توی وان حمام می‌نشینید و به عنوان اولین گام سرتان را [آرام] به لبه‌ی وان می‌کوبید چون فکر می‌کنید ممکن است با این کار «دلگیری» خودبخود حل و فصل بشود اما می‌دانید که این تفکرات بچه‌گانه است و یک بار دیگر سرتان را به لبه‌ی وان می‌کوبید تا به دنیای واقعی آدم بزرگ‌ها برگردید. صدای بمی می‌دهد.

بعضی وقتها هم البته صاف و ساده به‌تان می‌گویند که «دلگیر» هستند. عکس‌العمل منطقی شما این است که اول تعجب می‌کنید چون می‌دانید کار خاصی نکرده‌اید و امید دارید که کل قضیه یک سوءتفاهم باشد و برای همین به سرعت می‌پرسید که عزیزم چی شده آخه؟ چرا آخه؟ با پرسیدن همین سوال ساده عملن دُم به تله داده‌اید و نکته‌ی غم‌انگیزش اینجاست که ممکن است به واسطه‌ی جوانی و کم‌تجربگی اصولن حتی ندانید که کل قضیه‌ی «دلگیری» صرفن یک دام است، یک تله است، برای شما طراحی شده و شما اینقدر کودن هستید که دوباره و دوباره تویش گیر می‌افتید و درس نمی‌گیرید. کافکا یک کتاب در همین مورد نوشت، به قهرمان داستان می‌گویند که مجرم است و بدبخت مفلوک کل طول داستان در به در دنبال یکی بود که بهش بگوید جرمش چیست. به همین منوال سوال شما هم جوابی ندارد، هر چقدر که اصرار کنید و بخواهید که جرم‌تان را بدانید کمتر به پاسخ نزدیک می‌شوید. «نمی‌تونم الآن راجع بهش حرف بزنم» یا «موضوع خیلی پیچیده‌س، اصن تقصیر خودمه، نباید چیزی می‌گفتم، من خودم یه کم دیوونه‌م می‌دونی که، تو خوبی عزیزم…» اینها جوابهای معمولی است که فرد تله‌گذار می‌دهد. شما کلافه‌تر می‌شوید، به خودتان شک می‌کنید، رفتارتان را مرور می‌کنید، چند بار مرور می‌کنید، چند ده بار مرور می‌کنید ولی باز هم چیزی پیدا نمی‌کنید. شما صرفن متهم هستید بدون اینکه کسی به‌تان توضیح بدهد جرم‌تان چیست و این باعث کلافگی‌تان می‌شود.

خلاصه‌ی علت تمامی این دلگیری‌ها: شما به زن یا زن‌های دیگری «توجه» کرده‌اید. این زن یا زن‌های دیگر می‌تواند شامل دوستان واقعی و مجازی، همکارها و حتی مادر و خواهر شما بشود. در تئوری این اصلن ایرادی ندارد چون هر دوی‌تان خیلی مدرن هستید و مالک همدیگر که نیستید، اما بعضی چیزها «احساسی» هستند و الآن تله‌گذار به علت این رفتار شما احساس «عدم امنیت» کرده یا شاید احساس کرده که توی جمع دوستان و آشنایان به علت رفتارهای شما کوچک شده، تحقیر شده. این حالت دوم به نوعی خنده‌دار هم هست؛ چون جرم شما ربط مستقیم به رفتارتان ندارد، تنها رفتار «دیگران» است که باعث می‌شود شما مجرم بشوید، یعنی در شرایط آزمایشگاهی شما ممکن است عینن همان کارها را انجام دهید اما اگر اطرافیان متوجه نمی‌شدند شما مجرم نبودید.

من بارها و بارها [و حتی بارهایی بیشتر] قربانی این تله بوده‌ام، خیلی هم راحت شکارم کرده‌اند چون تا همین چند وقت پیش از این احمق‌هایی بودم که هی بحث می‌کنند و هی توضیح می‌دهند و هی سعی می‌کنند صلح و صفا برقرار کنند و به تفاهم برسند، منتظر بودم تا یکی ازم دلگیر بشود و بعد خودم را به خاک و خون بیندازم تا دلگیری را رفع کنم و بپرسم چه شده و کدورت‌ها را رفع کنم و از این حرف‌ها. اما خب این روزها آدم دیگری هستم. کوچکترین عقیده‌ای به این فرایند «دلگیری-دلجویی-اصلاح رفتار» ندارم.

تقریبن سنی ازم گذشته و تقریبن هر نوع دلگیری از خودم را بیشتر نوعی توهین به خودم می‌بینم. چرا؟ چون خودم می‌دانم که چکار می‌کنم و چکار نمی‌کنم و اگر واقعن فکر کنم کاری بد و زننده است خب در وهله‌ی اول انجامش نمی‌دهم؛ صرف اینکه کاری را انجام داده باشم یعنی اینکه آگاهانه انجامش داده‌ام و بهش فکر کرده‌ام، به نوعی مهر تاییدم را دارد. کارهایم و رفتارم خود من هستند و نماینده تفکراتم هستند و اگر کسی ازشان به هر دلیل «دلگیر» بشود عملن یعنی اینکه بخشی از من را زیر سوال برده و البته که هر کسی حق چنین کاری را دارد ولی خب چه اصراری به ارتباط است وقتی که اینقدر نقدهای جدی به زیر و بم زندگی همدیگر داریم؟ چرا اینقدر همه مثل هم / همه مثل من؟

الآن که فکرش را می‌کنم بزرگترین مشکلم توی بعضی روابطم همین بوده. حتی الآن که کمی خُنک‌ترم، وقتی به جداییم نگاه می‌کنم تنها دلیلی که می‌بینم همین بوده: اینکه دیگر داشتم بالا می‌آوردم از اینکه یک نفر بنا به دلایلی که معمولن توضیح‌شان هم مشکل است مدام ازم «دلگیر» باشد. دلایل دلگیری هم صرفن با چارچوب اخلاقیات خود فرد تله‌گذار معنی می‌دهند و هیچ بعید نیست که توی چارچوب من آن دلایل به پشگل خشک تبدیل بشوند. از قسمت بعدی ماجرا هم داشتم بالا می‌آوردم: اینکه باید مدام دلجویی و بحث کنی و به تفاهم برسی، راهکار بدهی که در آینده چطور خودمان را اصلاح کنیم که «رابطه» سر جایش بماند. البته خب بعد از چند سال کلاغ بهم گفت رابطه مثل نظام نیست که حفظ و بقایش هدف شماره یک زندگی آدم بشود. آدم برای حفظ نظام هزار تا کار می‌کند، ولی برای رابطه؟ نُچ نُچ. حتی می‌خواهم بگویم همان موقع که داری به راهکارهای حفظ رابطه فکر می‌کنی دقیقن خود همان موقع و حتی قبل از آن، رابطه از دست رفته، خیلی وقت است که از دست رفته و فقط به خاطر حماقت بیش از اندازه و کارمندی بیش از اندازه است که آدم متوجه این نکته نمی‌شود و به توضیح‌هایش، به دلجویی‌هایش و به دست و پا زدن رقت‌انگیزش ادامه می‌دهد.

آخرین باری که کسی ازم دلگیر شد ابتدا به شناسنامه‌ام نگاه کردم و خب متوجه شدم سن خر پیره هستم و باورش سخت بود که آدم سن خر پیره باشد و هنوز عده‌ای توی این دنیا از آدم و رفتارهای آدم دلگیر بشوند و دنبال اصلاح آدم باشند. با این حال ترک عادت‌های قدیمی سخت است و ازش پرسیدم چه شده؟ طبعن جوابی نیامد چون جوابی وجود ندارد و دیگر توی این سن و سال می‌دانم که چیزی نشده، یا اگر هم شده به من ربطی ندارد و تمایلی هم ندارم چیزی در موردش بدانم، یعنی این یک کم را به خودم مطمئن هستم. مثل این است که من و شما دیشب با هم همبرگر خوردیم؛ بعد فردایش هی من از شما بپرسم دیشب چی خوردیم؟ دیشب چی خوردیم؟ نمی‌پرسم چون که مُخم هنوز تا حدودی کار می‌کند و می‌دانم که دیشب چه خوردیم؛ عین همین استدلال هم برای دلگیری کار می‌کند، من که می‌دانم دیشب چکار کرده‌ام و دلیلی ندارد هی بپرسم «عزیزم من دیشب چیکار کردم که ناراحت شدی؟» همان موقعی که شروع کنی که بپرسی چه شده و دنبال گناهت بگردی یعنی به طور ضمنی قبول هم کرده‌ای که گناهکاری. این نکته‌ی ظریف تله است.

یکی از شما دلگیر شده اما شما خوب می‌دانی بهترین راه سکوت است، فراموشی است. شما اینقدر توی این تله افتاده‌ای که دیگر حتی اگر بخواهی هم توانایی گیر افتادن تویش را نداری، دیگر جانش را نداری که هی خودت را ناراحت و مظلوم نشان بدهی و نفسش را نداری که هی بپرسی عزیزم چه شده؟

59 پاسخ to “کافی‌ست ازم دلگیر بشوی تا با اتومبیل پرسرعتم به مقصد نپال فرار کنم”


  1. 1 collapsedbird آگوست 22, 2013 در 12:16 ب.ظ.

    کوچکترین عقیده‌ای به این فرایند «دلگیری-دلجویی-اصلاح رفتار» ندارم.
    خیلی هم خوب خیلی هم عالی …

  2. 2 تلخون آگوست 22, 2013 در 1:37 ب.ظ.

    it is so funny when you lecture about morality baby

  3. 3 شیرین آگوست 22, 2013 در 2:20 ب.ظ.

    خب اینی که میگی یه بازی استاندارده. کسی هم که بازی رو شروع می کنه تنها در صورتی ادامه میده که تو هم وارد بازی بشی و ازش استقبال کنی. نمونه مشابه این بازی هم بازی غیرتی شدن و … فلانه که اونم دقیقا برای جلب توجه و آزار طرف مقابل شروع میشه و اگر طرف اون قدر قوی باشه که وارد بازی نشه خود به خود تموم میشه. حالا به هر وجهی.
    این نوشته بلند بالایی هم که تو نوشتی اعلامیه قوی شدنت به نظر می رسه. خب خدا رو شکر. مبارکه :)

  4. 5 کیوان آگوست 22, 2013 در 2:50 ب.ظ.

    چرا نپال؟

    • 6 Saba Ellen Rose آگوست 24, 2013 در 10:34 ق.ظ.

      چون نپال نرفته تا حالا و نمیدونه که از پاکستان به اون ور مال رو میشه، اتومبیل پرسرعت کون کی بود عمو؟ و اگر میخوای زرنگ بازی دربیاری که از اون طرف میام، از چین، باید بگم که چین همچین چوب تو کون توریستِ به مقصدِ نپال میکنه که صدای سگ دربیاره

  5. 7 pani آگوست 22, 2013 در 4:42 ب.ظ.

    «این روزها آدم دیگری هستم. کوچکترین عقیده‌ای به این فرایند «دلگیری-دلجویی-اصلاح رفتار» ندارم.
    تقریبن سنی ازم گذشته و تقریبن هر نوع دلگیری از خودم را بیشتر نوعی توهین به خودم می‌بینم. چرا؟ چون خودم می‌دانم که چکار می‌کنم و چکار نمی‌کنم و اگر واقعن فکر کنم کاری بد و زننده است خب در وهله‌ی اول انجامش نمی‌دهم؛ صرف اینکه کاری را انجام داده باشم یعنی اینکه آگاهانه انجامش داده‌ام و بهش فکر کرده‌ام، به نوعی مهر تاییدم را دارد. کارهایم و رفتارم خود من هستند و نماینده تفکراتم هستند و اگر کسی ازشان به هر دلیل «دلگیر» بشود عملن یعنی اینکه بخشی از من را زیر سوال برده»
    +++++++++++++++++++

  6. 8 تله گذار، شکارچی یا هرچی آگوست 22, 2013 در 7:32 ب.ظ.

    نپال نه. دورتر و دورتر حتی. جایی که هیچ صدایی نرسه.

  7. 9 fahhime آگوست 22, 2013 در 7:51 ب.ظ.

    من هم دقیقا همین مشکل رو با خواهرم دارم یعنی همه خانواده . همیشه از یک چیزی یا حرفی یا حرکتی شاکیه . اول با رفتارش بهت می فهمونه که ناراحته دقیقا اون موقعی که ازش بپرسی یعنی قبر خودتو کندی چون تو می شی متهم و باید همش توضیح بدی که نه منظورم این نبوده ، حواسم نبود ، . جالبیش اینجاست که همییشه اون این حق انحصاری رو داره که ناراحت بشه و بهش بر بخوره. بیشتر از همه هم مامانمو آزار می ده چون مامانم بر حسب عادت و به خاطر رفتارای بابام همیشه فکر می کنه یه کاری کرده و باید توضیح بده از یک جایی به بعد منم واقعا خسته شدم همش با مامانم بحث می کنم که مادر جان هر وقت گفت فلان کار رو کردی انقدر قسم و آیه نخور که نه منظور نداشتم ، انقدر توضیح نده .
    واقعا این که آدمها وقتی می دونن دوستشون داری و هیچ وقت از قصد ناراحتشون نمی کنی با این حال همش تو مقعیتی قرارت می دن که مجبور به توضیح رفتارت بشی خیلی آزار دهنده است . دوست دارم بعضی وقتا کلشو بکوبم به دیوار بگم احمق من در اون لحظه که دارم حرف می زنم یا کاری می کنم تو به تخمم نیستی .
    کاش می شد رابطه خواهری یا فرزندی رو هم مثل دوستی قطع کرد .

  8. 10 jackmorrison آگوست 22, 2013 در 9:23 ب.ظ.

    مثل اینکه پرداختن به این مطلب برای بقیه دوستان ،مثل من خیلی جدید نیست! این یکی از مشکلات بزرگ و اساسی ای بود که زندگی من را هم به هم ریخت اما نه توانسته بودم در آن دوره درکش کنم نه رفع!

    ممنون!

  9. 11 boroba آگوست 22, 2013 در 9:50 ب.ظ.

    منم صد سال پیشا که یکیو به صورت نصفه نیمه داشتم خیلی زود دچار همین موضوع شده بودم بعد به یکی از دوستام که هزار تا دوست دختر داره گفتم این راه حلش چیه؟!
    گفت همینکه گیردادنش شروع شد باید بگی تو خسته ای عزیزم منم کار دارمو میرم یا عزیزم تو الان حالت خوب نیست منم کار دارم بعدن صحبت میکنیم و بعدش معمولن منفجر میشن ولی تو باید کار خودت رو کنی یعنی اگه تماس تلفنیه گوشی رو بذاری یا اگر پیش همید اون محل رو ترک کنی.
    البته خرس عزیز منم مثل تو رفتار کرده بودم و پرسیده بودم چرا چی شده؟مشکل چیه و این حرفا!و خوب همه چی به گا رفت حتی قبل از اینکه کامل شروع بشه.
    کلن باید شاشید توی این زندگی که یا باید شخصیت خودت رو پایین بیاری و نقش بازی کنی یا اگر خودت باشی همیشه تنها خواهی بود و زجر خواهی کشید

  10. 12 ناشناس آگوست 23, 2013 در 12:20 ق.ظ.

    من نمی فهمم که واقعاً این چه مدلی از احساسات بروز دادنه که خدا تو نهاد زنها گذاشته. نمی تونن بگن چه مرگشونه. حتما باید کلی ناز و ادا کشید و تو تمامی مراحل هم مقصر تو هستی که چرا نفهمیدی چه مرگشه. واقعااً فکر می کنی مساله به همین سادگی ها حل شدنی یه؟؟ ابدا. کور خوندی. تا سواری مفتی ازت نگیره و کلی امتیاز، راحت از خر شیطون پائین نمیاد. زنها یکی از یکی گه تر.از خانواده بگیر تا زن و دوست دختر و فاحشه ای که فقط می خواهی یک شب رو باهاش سر کنی. همه ادا و اطوار دارند. می خواهی مثل آدم رفتار کنی، گرفتار همین تله ای میشی که نوشتی و به قول این کامنت بالایی » باید شاشید توی این زندگی که یا باید شخصیت خودت رو پایین بیاری و نقش بازی کنی یا اگر خودت باشی همیشه تنها خواهی بود و زجر خواهی کشید «. محل سگ بهش نده. بزار زوزه بکشه تا جونش دربیاد. بعد خودش میاد جلوت کرنش می کنه. من امتحان کردم. خوب جواب میده. کم محلی کن.

    • 13 ایمان آگوست 23, 2013 در 4:08 ق.ظ.

      ملت چقدر اعصابشون خرابه… چقدر عقده توشون جمع شده… لورازپام بخور بگیر بخواب عزیزم. ایشالله فردا حالت بهتر میشه!

    • 14 ژیان آگوست 23, 2013 در 5:24 ق.ظ.

      یواش یواش زندگی داره میشه یه جهنم مدرن که عمر آدم در زندگی مشترکش، همش باید صرف ابداع و مدیریت هوشمندانۀ انواع رفتارهای دفاعی برای مقابله با رفتارهای هدف دارِ طرف مقابل بشه. یه آماده باش دائمی و بیست و چهار ساعته. اونوخ این آلارمی که هر لحظه ممکنه به صدا در بیاد زندگی رو زهرمار میکنه. نمیکنه؟
      بعد آدم یاد قهر و آشتی های با نمک پدر بزرگ ها مادر بزرگ ها میافته که تظاهر به همین دلگیری و بعدش ناز کردن و آخرش هم رضایت دادنِ یک طرف به یک واکنش قابل انتظارِ طرف دیگه همۀ اون چیزی بود که در موعد خودش اتفاق میافتاد و حتمنم اتفاق می افتاد و اصلاً از اول هم قرار بود همبن مختصر اتفاق بیافته و حتی گاهی یک زبان قراردادی و «توافقی» برای مقاطع خیلی کوتاه بود.
      ارواح همۀ آدم ها دارند بگونه ای بی رحمانه و با سرعتِ مسابقه از یکدیگر دور می شوند. به قول راهنمایی رانندگی، به کجا چنین شتابان؟ به سمت استقلال مثلاً ؟ احتمالاً ما هم (منظور ما جوانان ذکور میانسال هم)، بزودی باید منتظر شنیدن یا خوندن جملات زیر باشیم:
      «این روزها آدم دیگری هستم. کوچکترین عقیده‌ای به این فرایند «بی توجهی و بایکوت شدن» ندارم.
      تقریبن سنی ازم گذشته و تقریبن هر نوع بی توجهی به احساسات و زنانگی خودم را بیشتر نوعی توهین به خودم می‌بینم. چرا؟ چون خودم می‌دانم که چکار می‌کنم و چکار نمی‌کنم و اگر واقعن فکر کنم کاری بد و زننده است خب در وهله‌ی اول انجامش نمی‌دهم؛ صرف اینکه کاری را انجام داده باشم یعنی اینکه آگاهانه انجامش داده‌ام و بهش فکر کرده‌ام، به نوعی مهر تاییدم را دارد. کارهایم و رفتارم خود من هستند و نماینده تفکراتم و جنسیتم والبته غرایز با ارزشم هستند و اگر کسی به هر دلیل به آنها «بی محلی» کند عملن یعنی اینکه بخشی از من را زیر سوال برده»….
      ………………………………………
      دیدی؟
      حالا بیا درستش کن.

      • 15 نرگس سپتامبر 4, 2013 در 10:15 ق.ظ.

        تمام این چیزهایی که شما در پاراگرافِ اول شرح دادین، فقط یک دلیل داره یکی اون یکی رو انقدر که باید دوست نداره. اگه فرد مورد نظر به اندازه ی کافی شمارو بپسنده و دوست داشته باشه، این آماده باش احمقانه در کار نخواهد بود و خیلی اشتباهات و ناراحتی ها نادیده گرفته خواهد شد. ولی اگر دوست داشتن، دلیلِ موندن با شما نباشه و یه سری پارامترهای دیگه مطرح باشه، بله در اینصورت طرف از خودش رفتارهای هدف دار بروز خواهد داد متاسفانه

  11. 16 sahar آگوست 23, 2013 در 6:50 ق.ظ.

    خيلى خوب بود,دقيقا همينطوره فقط هميشه پسرا از من ناراحتن
    در کل دوست داشتنى ترينى
    البته به جز مطالبى که در مورده شکم سيريته و در مورد ظاهرت
    ولى بازم جزو دسته خوبا حساب ميشى

  12. 17 مریم آگوست 23, 2013 در 7:57 ق.ظ.

    تو خرسی آدم که نیستی که بتونی این مسائل رو درک کنی .

  13. 20 سارا آگوست 23, 2013 در 9:23 ق.ظ.

    من از خودم دفاع می کنم. من یه دلگیرم. اول کمی مقدمه میچینم بعد دلیل هم میارم البته. اغلب زنا رفتارشون احساسیه. اغلب خودشونم نمیدونن چرا فلان احساسو دارن. عموما آدمای مریضی هم نیستیم ما. حشر توجه هم همیشه دلیل رفتارمون نیست. یه احساس قوی به گا دهنده ای ظهور میکنه و باعث میشه بدون این که بخوای دهنت مث کون مرغ شه. من با مطالعه رفتار خودم و این که چرا رفتار ما زنا مث همه، صرف نظر از تحصیلات و شعورمون به نتایج البته اندکی رسیدم. رفتارشو با قبل در موارد مشابه مقایسه می کنم، رفتارشو با رفتار خودم (متاسفانه به عنوان معیار بی بدیل علاقه )مقایسه می کنم. هر چی هم میزنم تو سر خودم که بابا چرت نگو ولی واقعیت (به زعم خودم البته) احساس و رفتار دیگری تولید می کنه. دلایل همین دو تا بود فقط متاسفانه

  14. 22 London from London آگوست 23, 2013 در 10:09 ق.ظ.

    پس همینطوری بشین تا بپوسی، تو یه جورائی قسمت مردانگیت مشکل داره ؛)
    مرد باید مخ بزنه ناز بکشه به چالش بکشه ب…نه
    و اکتیو باشه
    این مدل تو که میگی هیچ کی حق نداره ازم ناراحت بشه یه جورائی کوسخولیتو میرسونه،
    جدی میگم ی یکم دوباره خودتو و اخلاقتو بررسی کن، شبیهه پیر دخترایه ٥٥ ساله شدی

  15. 23 مریم آگوست 23, 2013 در 6:20 ب.ظ.

    اگر کتاب تمدن و مرارت های فروید را خونده باشی می فهمی «یکم دلگیرم ازت «از کجا می یاد. حس و میل به تخریب در هر رابطه ای وجود داره و شایه با این کلمات بروز می کنه. فقط وقتی توی رابطه ای دو نفر به این موضوع آگاه باشند می شه از دستش نجات پیدا کرد.

  16. 24 زهره آگوست 23, 2013 در 8:35 ب.ظ.

    یکی از بهترین پست هایی بود که ازتون خوندم.
    ممنون

  17. 25 سعید آگوست 23, 2013 در 8:59 ب.ظ.

    سلام به شما و خوانندگان
    یک پیکان نوستالژیک دارم که داخلش و چعبه اش پر است از کتاب.کتابهای خاص ، کمیاب و نایاب(کهنه و نو) .همه از آب گذشته.حتی عامع پسنداش هم مورد تایید عده ای کتابخون حرفه ای هستند چه برسه به کتابهای خواندنی و عمیقش.
    بصورت سیار می چرخیم و هر جا ، جا دیدیم و چشم ماموران سد معبر را دور ، کتابها را روی کاپوت جلو و جعبه عقب و دور تا دور سقف و باربند می چینیم.دل نازکی هم داریم که به تقاضاهای تخفیف نه نمی توانیم بگوییم.البته در حد معقولش.
    به رفتارهای اجتماعی مردم هم علاقه مندیم.برای همین برخوردهایشان با مقوله کتاب را به زبانی نزدیک به طنز ، در همین وبلاگ وهمچنین در پیجی در فیس بوک می نویسیم.(صفحه ای به نام کتابفروشی سیار سعید)
    سفارش کتاب می پذیریم.کتابهایی هستند که به جرات میگویم منحصربفرد هستند و در دست ما هستند چون ما به خونه ها می ریم برای خرید کتاب ؛ این جور کتابهای تک و ویژه هم گیرمان می آید.
    لیست کتابها را تا جایی که ممکن بوده در یکی دوتا از پستها نوشته ام.ولی نه همه ی آنها را ،ولی با مطالعه همینها دستتان می آید که چه مدل کتابهایی را عرضه می کنم.تقریبا همه ی کتابهایی که دستفروش ها و نایاب فروشی های انقلاب دارند را دارم.
    کتابخانه شخصی شما را هم به قیمتی که نه سیخ بسوزد و نه کباب می خریم.
    در تهران کتابها را یا به پیک می دهیم یا خودمان می آوریم خدمتتان(اگر از سه جلد بیشتر بخواهید) یا خودتان می آیید می برید یا هر مدل دیگه ای که بخواهید.شهرستانها هم با پست یا اتوبوس یا تی پاکس (البته با پرداخت هزینه)
    اگر کتاب هم نمی خرید قول می دهم مطالب وبلاگ برایتان جدابیت خواهد داشت.
    حرف ناگفته ای نمانده بجز اینکه منتطرتان هستیم با افتخار
    http://kohneketab.blogfa.com/
    با تشکر: سعید مسعود

    • 26 نرگس آگوست 25, 2013 در 9:22 ق.ظ.

      همین که یه پستت درمورد سلیقه ی کتابخوانیِ دختران دبیرستانی بود واسه من یکی کفایت می کنه که قید وبلاگت رو بزنم!!!

      • 27 کیوان سپتامبر 10, 2013 در 4:10 ب.ظ.

        نرگس خانوم، خدا خیرت بده که باعث شدی رفتم وبلاگ «کتاب ..» را خواندم. بین وبلاگهای غیر ادبی وبلاگ خیلی خوبی بود. ولی چرا شما از آن پست بدت آمد؟ اگر شما یا چند نفر دور و برتان در سنین دبیرستان فرضا پروست یا سلینجر می خواندید، دلیل نمی شود که سلیقه عمومی دختران در آن سن را انکار کنید؟ من هم دردوره راهنمایی کتابهای ژول ورن و پرویز قاضی سعید را می خواندم، در دبیرستان هم ترجمه های ذبیح الله منصوری از آلکساندر دوما را. دلیل نمی شود که بعدا سلیقه ام بهتر نشده باشد.
        خرس جان ببخشید! این دفعه آخر بود که کامنت خارج از موضوع می نویسم، قول می دهم!

  18. 28 ناشناس آگوست 23, 2013 در 9:31 ب.ظ.

    سیاوش عزیز این مشکل تمام مردانی هست که ساده و بی آلایش خودشونو توی یه رابطه میگذارن وتمام توجه شونو به طرفشون معطوف میکنن وبخاطر عشقشون دست به هرکاری میزنن واین شروع کارمندیه.بطورکلی زنها احساسات قویی دارن و این احساسات دقیقا مثل یه سگ ولگرده ،ناراحت میشن نمیدونن ازچی و همیشه نزدیکترین و بامحبت ترین اطرافیان تاوان این ناراحتی رو پرداخت میکنن ،خوشحال میشن و خوشحالیشونو بعلت لطف غریبه رهگذرتوی خیابون میدونن.این مسخره نیست این خصوصیت زنهاست.اصطلاحی داریم باتلفظ «ووس»بمعنی مرد زن صفت این مردها مهربان با محبت وصمیمی هستند وازجان برای طرفشون مایه میگذارن و همیشه بعنوان یه»دوست معمولی»ازشون نام برده میشه .وقتی یک زن تمام دنیای تومیشه یابقولی سکان زندگیتودست میگیره بایدمنتظرباشی تادنبال یه سگ ولگردتوکوچه هاپرسه بزنی حتی خودشم نمیدونه الان کجامیخوادبره برعکس مردهاعادت دارن خیلی لوجیکال به همه چیزنگاه کنن وناگهان میبینن که شدن بازیچه دست کسی که حتی فوران لحظه ای احساساتش رو هم نمیتونه کنترل کنه بعد ناگهان انقلاب میکنن وسعی میکنن شخصیت شکسته شدشونو با داد وفریاد و حتی کتک کاری برگردونن که این اوضاع رو بدترهم میکنه.راهش اعلام ناگهانی خستگی نیست راهش تغیرمنشه بقول آقاسهراب یه مسافرت تنهایی یا با دوستان مجرد وبعدروش جدیدبدون ذره ای انعطاف قضیه عصبانیت نیست قضیه بها دادن درحدارزش رفتارطرف مقابله جمله ای که یک روانشناس ایتالیایی درموردزنهامیگه اینهtreat her like a princess and she treat you like a servant.treat her like a servant and she treat you like a princeدرمجموع بانظری که یکی از این جوونکا نوشته بودموافقترم که باید مخ بزنی و بقول خودش ب..نی و همیشه بدونی کجا داری میبریش والا اون تورو دنبال خودش به هیچکجامیبره وهمیشه هم شاکیه چون برای پیشروبودن طراحی نشده اصلا نباید اجازه شاکی شدن از رفتارتو داشته باشه اگه ناراحته اوکی راه باز و جاده دراز درغیراینصورت میتونه بمونه از باتوبودن لذت ببره.دوستت دارم مواظب خودت باش تابعد

  19. 30 ناشناس آگوست 23, 2013 در 9:38 ب.ظ.

    راستی من رشیدم چون ناشناس زد فکرکردم بشناسی بهتره

  20. 31 maryam آگوست 24, 2013 در 6:46 ق.ظ.

    yani har chi too kaf moonde has oomade inja nazar gozshte, bashe baba zana kheili badan berin ba khodetoon mashghool bashin, chera enghad tozih midin

  21. 33 نیما آگوست 24, 2013 در 4:07 ب.ظ.

    از فرط منطقی بودن و عقلانی بودن احمقانه س. به شرط اینکه طرفین بدونن دارن بازی می کنن، این رویه ی دلگیری-دلجویی خیلی هم به رابطه کمک میکنه. البته داریم در مورد رابطه ی عاطفی( و شاید عشق) صحبت می کنیم دوست عزیز.

  22. 34 مریم آگوست 25, 2013 در 3:00 ق.ظ.

    من به عنوان یک زن می دونم که معمولا این جور دلگیری های به ظاهر بی دلیل به علت احساس عدم رضایت از سمت و سوی رابطه است یعنی در یک کلام شما و اون خانم با هم هم سو نیستین و اون دختر اینو قشنگ فهمیده.البته دختری که به ذره با هوش تر باشه معمولا رها می کنه اون رابطه رو ولی بیشتر وقت ها این اتفاق نمی افته و اون دختر به این امید که اون مرد رو عوض کنه یا رابطه رو به سمت بهتری ببره میره تو ورطه فرسایشی بدی که آخرش از همون اول معلومه چیه.

  23. 35 ناشناس آگوست 25, 2013 در 7:01 ق.ظ.

    آه. مشکل مردهای ایمپوتانس.

  24. 36 ساحل آگوست 25, 2013 در 7:27 ق.ظ.

    همیشه وبلاگ تو و بقیه رو برای سرگرمی می خونم و رد میشم ولی این یکی پستت واقعا باعث شد یه غوری در خویشتن بکنم و اینکه به خودم بیام که این رفتار چقدر می تونه آزاردهنده باشه و من چرا با بعضی ها اینکار رو می کنم و خوب به این نتیجه رسیدم که من وقتی با یه نفر واقعا توی رابطه هستم و هر دو نفر حداقل یه کمی احساس مالکیت به هم داریم هیچوقت این رفتار رو از خودم بروز نمی دم و در مواقع دلخوری در اسرع وقت به طرف میگم که از چی ناراحت شدم واونم معمولا میگه که نه اینجوری نبوده و تموم میشه ولی امان از وقتی که با یه نفر توی ذهنم توی رابطه ام یعنی اینکه فقط دوستش دارم و نه هیچ چیز دیگه بینمون نیست در اینجور مواقع من نمونه بارز این پست هستم. البته قصدم این نیست که طرف رو به دام بندازم تا خودش رو کوچک کنه و بیاد طرف من، اما خوب چیکار کنم برم به طرف بگم چرا با اون یکی دختره جلوی من خوش وبش کردی؟! خب طرف میگه تو چه صنمی با من داری که این سوال رو می پرسی؟ اینه که ناخودآگاه ازش دوری میکنم. دل چرکین میشم ازش.

  25. 37 نرگس آگوست 25, 2013 در 9:15 ق.ظ.

    به نیابت از آقامون لنی تو خداحافظ گری کوپر، ماداگاسکار هم بد نیست واسه فرار

  26. 38 Faranak Tootoonchi آگوست 25, 2013 در 4:53 ب.ظ.

    خواستم بگم این که میگی الان که فکرشو میکنم و کمی خنک تر شدم به این نتیجه میرسم که جداییم تنها دلیلش همین بوده؛ اتفاقا خیلی وقت پیش هم چندین بار در پست های قبلی به این نتیجه رسیده بودی ینی داری دور میزنی هی برا تحلیل روابطت و اگر این موضوع انقد برات علی السویه بود هی و هی بهش نمیرسیدی و فکر نمیکردی. تو از دلگیری طرف دلگیر شدی که جنسش از همون نوعه در واقع. فقط دوس نداری شروع کننده ی سیکل دلگیری کس دیگه ای باشه .

  27. 39 جمشید آگوست 26, 2013 در 2:01 ق.ظ.

    پستت خیلی دخترونه بود!
    بعد که کامنت هارو هم دیدم مطمئن شدم!! :))
    خلاصه اگه بخوای دنیای دخترها رو تحلیل بکنی چیزی بهتر از این در نمی یاد.
    cheers

  28. 40 غلوم آگوست 26, 2013 در 3:33 ق.ظ.

    خودخواهی و از خود راضی بودن که شاخ و دم نمیخواهد . خرس هم میتواند متوهم باشد حتی اگر شاخ نداشته باشد . برای ادعا همین دم هم کافیست .

  29. 41 مهشید آگوست 26, 2013 در 5:58 ق.ظ.

    والا زندگی مشترک راحت نیست .من تا چند روز دیگه وارد هفتمین سال ازدواجم میشم و اینو فهمیدم که قرار نیست همشم خوش بگذره .یه آدم غریبه میاد کنار تو هزار جور شراکت با هم میکنید تا بتونین زمانی که نیاز دارین کسی رو داشته باشین .تا تنها نباشین .تا میل جنسیتون ارضا بشه .تا پایه سفر و مهمونی و رقص و حکم(ولو بازیش خوب نباشه) داشته باشین تا غذاتونو تنهایی نخورین.تا پول بیشتری در بیارین.حالا یه وقتاییم غر میزنه.حسادت میکنه ناز میکنه .چه زن چه مرد..بعله تحملش برای طرف مقابل سخته .من دوست ندارم وقتی از یه مهمونی برگشتمو اتفاقا بهم خوش گذشته بخوام به غرغرای شوهرم گوش بدم که حوصلش سر رفته و دلیل نداشته که اون بخواد بیاد و این حرفا.ولی خوب واقعا بهش خوش نگذشته و اگه به من نگه به کی بگه .و من که میدونم اون بازم منو همراهی میکنه و میاد به جایی که شاید خیلی بهش خوش نگذره همون طور که من میرم و من غرشو بهش میزنم و منتشو میذارم. ولی به مرور تعدادش و شدت این مشکلا کم میشه واصن مگه قراره آدما تو زندگیشون از چی حرف بزنن ؟ همین خرس مگه تو وبلاگش به غیر از غرغر چیز دیگه ای مینویسه؟یه وقتایی واقعا زندگی مشترک مثل شنا تو گهِ گرم و غلیظه ولی خوبیش اینه که موقتی و میگذره و روزای خوبم توش هست .آدم به یه امیدی میره حموم.به یه شوقی غذا میپذه.با هدفی پول جمع میکنه و میتونه برای پدر شدن و مادر شدن برنامه بریزه.تنها چیزی که منو به شخصه آروم میکنه اینه که زندگی با یه نفر دیگه حتی برادر یا خواهرم راحت نیست.وباید انتظاراتم واقعی باشه یا زندگی در تنهایی رو انتخاب کنم.

  30. 46 نسرین آگوست 27, 2013 در 8:36 ق.ظ.

    به نظر من هر چیزی توی دنیا بهایی داره وبه قول دوستمون مهشید بهای اینکه وقتهایی که نیاز داری تنها نباشی، اینه که ناز بخری و گاه ناز هم بکنی چه زن و چه مرد .خرس عزیز من سالهاست می خوونمت از همون وقتها که ..اونوقتا پستهات پر از شادمانی بود نمی گم الان بد می نویسی بلکم بهتر هم مینویسی چون اصولا هنرمندها بهترین آثار هنریشون رو وقتهایی که تنها و غمگین بودن خلق کردن .
    من عادت دارم روابط ادمها رو تحلیل روانشناسانه بکنم بنابراین باید بگم تو واقعا قاطی کردی به معنای واقعی کلمه. اونقدر خواستی همه چیز رو واقع گرایانه ببینی و بررسی کنی که دیگه همه چیز لطافت و زیباییش رو برات از دست داده مخصوصا تنها چیزی که اینقدر تحلیل منطقی بر نمیداره روابط عاطفی زن و مرده .
    در عین اینکه، این روابط هم نوعی معامله است که تو از شدت خودخواهی حاضر نیستی برنده برنده بازی کنی تو دچار توهمی که زنها همه جوره بهت حال بدن بی اینکه هیچ خرجی براشون بکنی چه مادی چه معنوی .این می شه که به قول خودت سهمت میشه امسال جادوگر یا زن شیش تا زاییده که البته من نمیگم اونا بدن اما تو با چنان اشمئزاری ازشون حرف می زنی که آدم تعجب می کنه که یعنی سکس اونقدر مهمه که تو حالت ازشون به هم بخوره بعد باهاشون بخوابی .شاید بگی مردها اینطورین اما من اینو قبول ندارم .
    جالبه که در عین پررویی حالتو می کنی بعد به یارو هم میر..این که خیلی مزورانه است ! چه طور این قضیه آزارت نمیده اما ناز کشیدن از زنی که یقینا باهات امنیت عاطفی نداره که از این بازیا راه می اندازه اینقدر برات زجر آوره .خیلی وقته که می خوام بهت بگم تو خوشبختیت رو از وقتی جدا شدی گم کردی هی بال بال میزنی خودتو به درو دیوار می زنی بگی اشتباه نکردی اما کردی به هرحال خیلی نمیتونم رابطتت رو با همسرت قضاوت کنم چون چیز زیادی نمی دونم
    حالا هم یا حالتو از مجردیت ببر یا اینقدر زنجموره نکن هر چند خیلی وقتا پستات منو یاد نوشته های چخوف میاندازه و قابل تحسین اما زندگی عاطفیت رقت باره بهتره با خودت رو راست باشی پسر!!

  31. 48 azadeh آگوست 28, 2013 در 2:09 ب.ظ.

    massabeto shokr ba in neveshtanet ! weblogeto pooli kon bebin chetory az kaare kooftit khalas mishi ! koja adam ba in jozeiat mitoone bekhoone cheghadr vaghtaie delgir boodan goh o chendesh avar mishe!!!!! :)))))))))

  32. 49 غزال سپتامبر 5, 2013 در 1:30 ب.ظ.

    خیلی بی پایه و بی منطق بود!
    اگر راجع به یک یا دو رابطه توی زندگیتون همچین چیزی رو می گفتین جای خوشحالی و تحسین داشت که شما به این نتیجه رسیدین و این حرکت رو توهین به خودتون می دونین
    ولی وقتی در همه ی روابطتتون همچین اتفاقی میفته چرا واقعا فکر نمی کنین که حتما یه جای رفتارتون ایرادی داره؟!! به نظر شما این بازی دلگیری و دلجویی چه سودی می تونه برای طرف مقابل داشته (مگر اینکه اونا همه شون دچار اختلالات روانی و شخصیتی باشن که یکم بعیده که شما با این همه سن! و تجربه هنوز یه آدم متوسط و نرمال هم توی زندگیتون پیدا نشده)
    اگه همه ی ما فکر کنیم که همه ی کارایی که انجام میدیم مهر تایید ما رو داره و حتما درسته و کسی حق نداره دلگیر بشه که دیگه واویلاس!!!

  33. 50 رقاص سپتامبر 8, 2013 در 5:19 ب.ظ.

    چه خوب که متوجه شدی در برابر ناراحتی دیگران وقتی حتی واست درست و حسابی توضیح نمیدن مسوول نیستی ، حتی اگه دوست دخترت باشه.آفرین. مطمینم از این به بعد دیگه این بازی تو روابطت خیلی کمتر میشه.

  34. 51 MA RYA M سپتامبر 10, 2013 در 10:12 ق.ظ.

    خرسي جون…

    اگه بخوام از کل وبلاگت يه بخش رو به عنوان بهترين انتخاب کنم اون جمله يا بخش تو پست نامه به مهران شادان قرار داره کدوم قسمتش؟

    ولی الآن تقریبن فکر می‌کنم برای تنهاییست. یعنی آدمها خیلی داغون‌تر از چیزی هستند که به نظر می‌آیند و زندگی‌هایشان خیلی خالی‌تر از چیزی است که به نظر می‌آید. این را تقریبن مطمئنم، تقریبن خوب می‌فهمم، تنها چیزی که خوب نمی‌فهمم اصرار آدمها به این است که این را پنهان کنند و تصویر زندگی شلوغ و پُربار بدهند. شاید بیراه بگویم، اما آن پنج دقیقه صحبت نامربوطمان تنها لطفش همین بود که انگار وسطهای آن سوالها و جوابهای نامربوط و بیجا انگار داشت(ی)م دقیقن به همین می‌خندید(ی)م که چقدر زندگی‌ها خالی هستند.

    اين عکس رو هم امروز تو فيسبوک تهمينه ميلاني ديدم تقديمش مي کنم به خرسي جونم

  35. 52 سبزه سپتامبر 11, 2013 در 7:26 ب.ظ.

    سلام :) چقدر جالب …شریک زندگی من به طرز هوشمندانه ای هیچوقت دراین تله هایی که من کاملا غیر تعمدانه! و به دلایلی که شما مردها هیچ وقت درکش نخواهید کرد برایش کار گذاشته ام نیفتاده . یعنی از دوران دوستی مان همین طور بوده ها …تا حالا این طوری به این قضیه فکر نکرده بودم . فکر کنم الان باید بهش افتخار کنم !

  36. 53 Sahbaa M. سپتامبر 15, 2013 در 8:21 ب.ظ.

    انتشار الکترونیکی کتاب «شادمانه کردن تنهایی» (مجموعه یادداشت‌های بیل دِربَک) پس از جلوگیری ارشاد از چاپ آن
    mediafire.com/?rhms8hcadydhvx

  37. 54 گمنام سپتامبر 17, 2013 در 1:51 ب.ظ.

    ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺣﺮﻑ ِ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﺧﺖ
    ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ِ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﺳﮑﺲ ﺑﻪ ﺗﺨﺖ
    ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﺍﺯ ﺗﯿﮏ ﺗﺎﮎ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ
    ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﻟﺬﺕ
    ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﺶ
    ﺑﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﻟﺐ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻭ ﭘﯿﺮﻫﻨﺶ
    ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺮﺩ
    ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻨﺶ ﺯﯾﺮ ﺟﯿﻎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﺭﺩ
    ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ، ﺳﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ
    ﺑﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺐ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ
    ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﮑﺲ، ﻋﺸﻖ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﻤﺎﻡ
    ﺑﻪ ﻟﺮﺯﺵ ِ ﺗﻦ ﮔﯿﺠﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻡ
    4
    ﺭﻭﺍﻥ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﯾﮏ » ﻣُﺮﺩ « ﺭﻭﯼ ﺳﺠّﺎﺩﻩ
    ﺑﻪ ﺭﻭﻧﻮﯾﺴﯽ ِ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻇﺎﻫﺮﺍ ً ﺳﺎﺩﻩ
    ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ … ﺑﺴﺘﻪ
    ﺷﺪﻥ!
    ﺟﻬﻨﻤﯽ ﺑﻮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ
    ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﭘﺸﺖ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺍﺷﮑﯽ
    ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺮﺯﻩ ﯼ ﺗﻮ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﻣﺸﮑﯽ
    ﺯﻧﺎﯼ ﻣﺤﺼﻨﻪ ﻭ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ …
    ﺑﻪ ﺻﯿﻐﻪ ﮐﺮﺩﻥ ِ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﮐﺮﻩ
    ﯼ …
    ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﯾﺶ، ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ
    ﮐﻢ!
    ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﺲ ﺷﺪﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻡ !!
    ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ، ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﺍﮐﻨﻮﻥ
    ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ِ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ
    ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﻣﻨﻘﻞ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﺎﺩ ﺯﺩﻥ
    ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻬﻤﺖ ﺻﺪﺟﻮﺭ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩ ﺯﺩﻥ
    5
    ﺭﻭﺍﻥ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﯾﮏ » ﺑﻮﺩ « ]ﻭﺍﻗﻌﺎ ً ﺑﻮﺩﻡ [
    ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﺮﺩ »ﻣﻦ «
    ﺑﻮﺩﻡ
    ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﺴﺖ، ﻣﺮﺩ ﺷﺪﻡ
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺯﺩ ﺑﺎﺩ ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻡ
    ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ ﮐﺴﯽ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺗﺎﺭ
    ﻭ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ِ ﺩﻗﯿﻘﺎ ً ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺮﻥ ﺑﻮﺩﻡ
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻡ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ … ﻭ
    ﻣﺎﻧﺪ
    ﻭ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﻇﺎﻫﺮﺍ ً ﺩﻭ ﺗﻦ ﺑﻮﺩﻡ!
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻡ، ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ
    ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻮﺩﻡ!
    ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﺭﻓﺖ
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﺗﺮﺍ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ
    ﺗﻮ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ
    ﮐﺴﯽ
    ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﺮﺳﻢ … ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﺮﺳﯽ
    ﮐﺠﺎ؟ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﻗﺼّﻪ، ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﻔﺖ!
    ]ﮐﻼﻍ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ [

    ﺭﻭﺍﻥ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﯾﮏ ﺣﺮﮐﺖ ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻩ
    ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ِ ﻗﺼّﻪ ﺍﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ
    ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﻮﺳﻮﯼ

  38. 55 shoosmoor سپتامبر 17, 2013 در 7:34 ب.ظ.

    salam mishe axetono bezarin?kheili dost daram shekletono bebinam

  39. 56 رز سپتامبر 19, 2013 در 6:00 ق.ظ.

    عالی بود … همون روز که این پست رو گذاشتی خوندم و تا امروز همه ش توی ذهنم بود الان تک تک نظرها رو خوندم … حس خوبیه ببینی این بحث فقط خاص تو نیست و باقی آدمها هم درگیر این بازی های احمقانه و بچگانه هستند … من هم خودم جزو کلوب کسانی هستم که بابت مسائل این شکلی از رابطه ی قبلی چهار ساله م بیرون اومدم و شکست به قدری برام عظیم بود که فقط به خودکشی فکر می کردم …گریه دارو خنده دار جدایی ما این بود که ما مشکل عمده ای نداشتم و سر همین مسخره بازیها از هم جدا شدیم و هر دو تاوان سنگینی رو پرداختیم علی الخصوص این که مسائل در غربت دوبله دردآور بودن برای من به عنوان دختر مجرد …
    وقتی می خوندم بیشتر خنده م گرفت انگار خود اون پسر اینها رو نوشته بود … کون مرغ کلمه ای که بسیار به جا به کار رفته هاهاهاهاهاهاها و این پست هرگز از ذهن من پاک نمی شه …

  40. 57 غزاله سپتامبر 28, 2013 در 10:00 ق.ظ.

    من نمیدونم کی پشت این نوشته هاست ولی فقط میخوام اینو بدونی تنها بلاگی هستی که با عشق میام بهت سر میزنم، روز اولی که کشفت کردم بهم شوک وارد شد، از این همه شباهت مغزیم باهات، تو 3 روز کل مطالبتو خوندم، از 2009 تا الان، حتی بعضی را بوک مارک کردم که بیشتر بخونمشون، تو دنیای یکم واقعی تر میشه باهات آشنا شد؟ در حد فیس بوک، یا یه پیج هایی در اون حد، ؟

    • 58 KHERS سپتامبر 29, 2013 در 4:29 ب.ظ.

      غزاله جان خیلی لطف داری و خیلی خوشحالم کردی. راستش من فیسبوک‌مو خیلی وقته که بستم. توییتر هستم. لینکش همین بغل ستون سمت چپ وبلاگ هست.
      :-)


  1. 1 چرا نمی‌توانم مثل «خرس» بنویسم؟ | دور و دیر... دنبالک در آوریل 14, 2014 در 1:23 ق.ظ.

برای چهار فصل پاسخی بگذارید لغو پاسخ




رمانم: ناپدید شدن – انتشارات روزنه

بایگانی

Blog Stats

  • 1٬360٬481 hits

grizzly.khers@gmail.com